۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

قلب سلیم

بسمه تعالی
قلب کانون مهر و کین،دوستی ها و دشمنی ها،راستی ها و کجی ها،پستی ها و بلندی ها ... امّا قلب سلیم چیست که آدمی را بال می دهد، چون پرستوی آتشین، پرواز کند به آن دور دورها، سوی ناباورها، پیش دوست که در رویاها منتظر به دیدارش بود، آنجا که دیگر رنج هیچ موجودی را تحمل نیست.
طبیعت دوستی حقیقتی است که بشر باید نظر اندازد و در ذهن خود بر پویایی و زنده تر سازی آن اندیشه سازد. طبیعت هستی، ماهیت فراموش شده ای است که انسان با یادآوری و شناخت آن می تواند حقیقت ها را بیابد و خود را در برابر شرایط موجود کامل بسازد و موفق بدهد.
اگر بشر به طبیعت هستی به درستی حقیقت آن اندیشه نکرده باشد مثل این است که مسلمان زاده است ولی مسلمان شده نیست که بین این دو از زمین تا آسمان تفاوت است! برای اینکه یک مسلمان، حقیقی اسلامی باشد پیش از هر چیز باید همراه با طبیعت هستی خود را به خود شناخت دهد به واقعیتها و توانایی های خود رجوع و به جایگاه آدمیت خود شناخت یابد که در در چه جامعه ی انسانی و در چه جایگاه انسانیت و دانش بشری قرار دارد و تا کجای آن باید باشد و پیش برود.
طبیعت هستی دو بعدی در متضاد هم است و تاریخ گویای وقایای ناهمگون تلخ و شیرین که مدام اندیشمندان و دانشمندان جوامع بشری را به تفکرات فلسفی و طبیعتی به نظریه پردازی در ماهیتهای زندگی و سیستم های حکومتی پیشرفته تر وا می دارد تا طبیعت هستی تکامل یابد و به جوهره ی ماهیتهای حیات و شعور برسد.
اما سوا از سیستم های حکومتی آنچه مهم است این است که از پرتو دین و دانش بشری و فطرت شخص باید آنچه از سیاستها و غیره دیده و شنیده شد موردها را با دید نو از روی حقیقت بینی و ایمان نظر انداخت نقد و اندیشه کرد تا بتوان در موضوعی تصمیم به موقع و درست حقیقی را اتخاذ نمود و حضور حقیقی یافت. واقعیت ظواهر سیاست زدگان و قدرت ها را باید با دقت نقد و برسی کرد. شاید بخواهند بفریبند و بدعت غلط بگذارند و از حقیقت منحرف سازند. آنوقت چرا آدمی با وجود راه کوتاه تفکر در راستی و درستی زیرکی از خود نشان ندهد و خود را با کور دلی به چاله و چاه عمیق تر و عمیق تر بیاندازد! دموکراتیک بودن یک نظام حکومتی روی همین اساس از سوی اندیشمندان دینی و علمی همیشه مطرح بوده است که انسانها حضور فعالی در فعالیهای انسانی و سرنوشت خود را داشته باشند تا در عرصه ی سیاست بین المللی حضور فعال و مؤثری را در جهت صلح و امنیت حقیقی جهانی از خود ایده و هدف نشان دهند.
دنیا و هستی بر اساس حق و حقیقت خداوندی شکل یافت و پدید آمد که از ماهیت هوشمندی طبیعت آن بشریتی راه افتاد صاحب هوش، اندیشه و اختیار است. تا آنجا که پدیده ی آدمی از وحشیّت و غریّت تا مدنیت و جامعیت از خنگی و خریّت تا حکمت و حکمیّت از غارنشینی و همنشینی تا شهرنشینی و بوم نشینی ازکدخدا و خانسالاری تا شهروندی و قانونمداری از استبدادهای شاهی تا دموکراتیکهای جمهوری از اسارت خس تا حریّت پس از زمین تا آسمان و کهکشانها پیش رفت تا رموز و حق پیدایش عالم هستی، شعور را کشف و جلوه سازد و حق و حقیفت را بیابد خدا را دریابد و تکامل زندگی و هستی و عشق به خدا و بندگی را به اوج همه هستی طراوت، شکوفایی و کمال دهد و با وجدانی بیدار و آگاه ازجهان خاکی به دیار باقی بشتابد. که هستی چیزی جز شعور نیست و باز گشت آن از هستی به نیستی و مبداء و پاسخگویی آن پدیدۀ روشن و حق است.
انسان اسیر در درون حبابی از عشق و دانش خداوندی به وسعت همه ی هستی است که در شعاع آن بواسطه ی فطرت و غریزه ی بشری، اندیشه و تکامل دارد. انسان از اندیشه ی در می یابد زمانی موفق است که چاره ندارد جز اینکه باید حقیقی باشد یعنی آدم باشد آزادمرد و جوانمرد باشد با درونمایه عمیق اندیشه و تفکر و ابعادنگری که بتواند زندگی بسازد و پیشرفت، تکامل و دفاع از حق و حقیقت را مقدس درقلب وجودی تجلی دهد و آلامی بر دردها باشد. انسان درحباب عمر خود زندگی را می سازد که به فوتی بسته است. در حبس آن انسان خود را شناخت می دهد تا به جایگاه ایمان و عمل برسد باشد که بدون ریا،کبر و رندی زندگی را درست سرانجام دهد.این چیزی است که تا آدمی واقعیت خود را در اجتماع درست متصور نشود به حقیقت خود فکر نمی کند و پیش نمی رود. تا خواستن نباشد همت حاصل نمی شود و انسان برای بهتری چاره ای جز این ندارد که همت انسان سازی خود را فعال بسازد.
هوش و استعداد آدمی اذعان می دارد که اگر انسان صفت مقدس را به وجود خود ماهیت نگیرد عریان است و بی ریخت و پاش که به هیچ ارزش و معیاری پایبند نخواهد بود و زندگی حیوانی و وحشی بیش نخواهد داشت. چیزی که زندگی را قابل احترام و ارزشمند می سازد ماهیتی است با واژه ی مقدس و مفهومی متعالی برآمده از دین و از رابطه ی بین فطرت و غریزه ی بشری برای متعالی یافتن و متعالی ساختن هر آنچه که ارزشمند و احترام آمیز یافته باشد. افشان بذری که در حقیقت مبانی تشکیل دهنده ی قوانین و ساختار حکومتهای حقیقی است.
ساختار حکومتها بر اساس تئوریهای اندیشمندان شکل می یابد که انسانها فهم و شعور اجتماعی تکامل تر یابند. البته نوع حکومتها می تواند بیشمار باشد کافی است ایده و فکری نو ساخت و شکل نو از حکومتی را تعریف داد. اما اینکه کدام یک از حکومتها فرهنگی تر، مردمی تر و دموکراتیک تر و پایدارتر است باید ساختارهای حکومتها را دید نقد و ارزیابی کرد که ایده ئولوژی هر یک از آنها بیانگر چه جهان بینی است و چگونه جهان بینی را توجیه ساخته است. زندگی انسانها توجیه از آنهاست که اگر از جهان بینی توحیدی رسا نبوده باشد هیچ اعتبار و ارزشی را نمی توان بر آن قائل شد. اما اینکه نتیجه های بهتر کمتر حاصل می شود به نارسائیهای نفس و شناخت و آلودگیهای ذهن باز می گردد که بیشتر در غرور و تردید در شناخت بین نیک و بد نوسان پرسه میزنند.
اصل تکامل هگل فیلسوف نامدار آلمانی می گوید انسان از نیاز به کمال میرسد. واقعیت هم همین است. اما این نیازها از کجا ناشی است؟ جز این نیست که از استعداد اعضای خود اندام تولید و اندیشه می یابد. یعنی در واقع اعضای اندام در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر بوسیله ی سلولهای عصبی در مغز هماهنگی در استعداد پیدا می کنند و به اندیشه تبدیل می شوند. اندیشه ابتدا نیازها را مشاهده می کند و در تلاش ابتدایی برای رفع نیازها به آزمایش و خطا دست می زند. در پی شکستها و نتیجه گیریها به دنبال راهکار به مطالعه ی خود استعدادها و تواناییهای اعضای اندام می پردازد و تعمیق می یابد. با این وصف خودسازی و تکامل انجام می پذیرد و سلامت روحی و روانی مهیا و تضمین می گردد. فعالیتهای ذهنی و فلسفی انسان کمیتهای ژنتیکی ذهن را جبران و کیفیت آن را بالا می برد که گاه به جهش های دور از انتظار و ناگهانی به نبوغ انسانهای متفکر می انجامد.
غرض این است که انسان با وجود پیچیدگی های بسیار موجودی پویاست که بیشتر فعالیتهای آن از روی اختیار و تدبیر است که به آزادی تعبیر می شود. به دلیل اینکه آزادی در آن نقش تمام دارد و انسان از نیروی اختیار و تشخیص در برخورداری از آزادی به دنبال ایده ها و اندیشه راه می افتد و فعالیت نشان می دهد.
اساساً انسان با حوزه ی استعدادهای بشری آزاد آفریده شد که شعور جلوه شود و با عوامل و محیط آگاهی و بیداری بیابد و برنامه ی زندگی و عبودیت و بندگی خدا را در آزاد بودن جستجو کند و به فلسفه ی پیشرفت و ترقی بپردازد.
تراوشات ذهنی هر انسان فلسفه ی جنبش ذهنی اوست برای پدیده های نو که هرچقدر ادامه پیدا کند پالایش و پالایش می یابد تا به گوهرهای بی همتای زندگی تبدیل می شود.
برای اینکه فعالیتهای انسان اندیشه ساز و متعالی باشد آزادی حق را باید به دلها رسوخ داد و زنده ساخت که بهترین هدایت و راهنمایی بشریت برای بهتر زیستن و زندگی کردن و بندگی خدا ساختن است. آزادی حق چیزی است که انسان را بخت آور می سازد به بهتری برسد. سرشت آدمی زور و تحمیل را برنمی تابد اما با استدلال های درست و منطقی بر اساس فطرت بشری آگاهی و بیداری می پذیرد و هدایت می شود.
آزادی حق، شعور الهی است که بر اساس دین و برنامه زندگی حقیقی و فرهنگ غنی جوامع بشری تعریف مشخص دارد روند پیشرفت جوامع بشری را هموار و آن را شتاب میدهد و ایمان و باوری به خدا و زندگی و تکامل هستی را تولید می سازد. انسان بدون ایمان و باوری تهی از شناخت و کرامت انسانی و بی ماهیت و فاقد هویت است که به تدبیر و اندیشه ی خوش رایحه نیاز است.
آزادی حق، در حکومتهای حقیقی توسط نظریه پردازان دینی و علمی بر اساس تئوری تکامل بسوی جوهره ی حق و حقیقت مشخصاً تعریف و ترسیم می شود. تعریف شده ی آن پایه برای جامعۀ بهتر، پویاتر و باثبات تر که در برگیرندهٔ خام رو به تکامل ایده ئولوژی های طبیعت هستی یک جامعه می باشد. آزادی به مفهوم حقیقی، حفظ کرامت انسان و حرمت شایستگی های آن است که انسان می خواهد به حکم خدای خود آزاد باشد و آزادانه پیشرفت و ترقی کند، با ناملایمات بجنگد، ظلم ستیزی کند و با فرهنگ ارزشمند عاری از افراط و تفریط با شناخت و حیای ادب و هنر پوست اندازد.
اما این آزادی حق، حقیقت تعریف آن چیست تا به وظایف اصلی و فرعی بهتر و بیشتر آگاهی یافت. البته هر تعریفی که از آن ارائه شود در همه حال باید از جهات مختلف علم و منطق نقد کرد. هیچ چیز استثنا از قاعده و اصلوب تکامل نیست حتی واژه ها و تعریفها که مؤثرترین عناصر هدایت و خودساری بشریت هستند بمراتب بهتر می یابند. آزادی، در صیانت از شعور، عدل و داد تعریف می یابد.
درجامعه ایکه انسان اگر نتواند شعور و دادش را با هنر و دانش پیش ببرد حاکمیت چگونه و با چه انگیزه و هدفی می تواند مدعی حق،عدالت، مهرورزی و پیشرفت در جامعه باشد و خود را مشروع و آینده را امیدوار بسازد!
در فرهنگ عرف زندگی اجتماعی نمی شود جامعه ای را با زور به قوانین و شرایطی که شعور اجتماعی زور و حماقت را و شکنندگی رأفت، صبر و استقامت را برنمی تابد تمکین داد مگر با آگاهی و بیدار به حقی که مستدل از علم و منطق حق که به ذهن و دل آشنا باشد متأثر از شعور، پذیرش و فرهنگ خواهد شد.
فرهنگ ایده ئولوژی دینی همینطور جایی برای کوردلی در آن نیست. حقیقت مبارزه در متن آزادی حق و داد حقایی با فرهنگ نشاط علم و ادب، منشوری است که به ذات بشر نهاده شده است که ملتی می تواند بخواهد با حق و حقیقت آینده ی جامعه و کشور را نیک بنگرد. می تواند با شعور خود در توسعه ی عدل و اقتصاد با وجود ضعفهای اقتصادی به رشد متعالی دست بیابد و با حق و حق پروری به تحقق صلح و امنیت جهانی همت کند.
کور دلی و افراط در کردار و عمل در خلاف حقانیت فرهنگ ایده ئولوژی و اندیشه، در همه حال فاشیسم است که دین و فطرت بشری آنرا ردّ می کند و تفریط در آن، بی بندباری و عریان است که فرهنگ اجتماعی، دینی، هوش و خرد جمعی هیچ جامعه ای آنرا نمی پذیرد. به این معنا که جهان با این نظام دقیق مطلق بی هوا و بی جهت آفریده نشده و رها نشده است. حق طلبی و حق پروری پدیده های انکار ناپذیر طبیعت هستی است و هر حق یا چیز با استدلالها و منطق برحق نسبت تناسب دارد. در دنیای سیاستهای داخلی و بین المللی حق این است که حقداری کرد تا به حق پروری دست زد.
در این عصر بیداری انسانها از شناخت و تشخیص بالاتر در دیده ها و شنیده ها برخوردارند و به خدای یگانه ایمان دارند. گرهی که با دست باز می شود چرا با دندان باز کرد و بی هوا کور آتشین جنگید! در حقداری و حق پروری فرهنگ گفتمان بین المللی مبتنی بر حق و عدالت پدیده ای ارزشمند خواست همه بشریت برای تحقق صلح و امنیت جهانی است. چاره ای جز این هم نیست. هر جامعه ای که جهات حق و عدالت را برنتابد خود را از نابسامانیهای اخلافی و هوش سمباده می زند و فرسایش می دهد.
آزادی هدف است و هنر آن پدیده ای نیست پیدا شود جوهره ای است از اعماق وجودی هر بشر بر اساس فطرط آدمی در موازات ماهیت رشد و شناخت مدام ار اعماق وجودی هر بشر می جوشد و بشر را رهنمون می شود، گوهره ای است که علم و شناخت را در انسان عمق و وسعت می دهد که آدمی به چه هدفی آمده است، به چه علم و انگیزه ای باید بماند و زندگی کند و به چه تاریکی باید بتابد و روشنی دهد. این ساختار هدفداری انکار ناپذیر طبیعت هستی و انتقال آن بر فطرت بشریت است. استعدادهای نهفته ی بشری را باید در جهت های سعادت بشریت و صلح و امنیت حقیقی جهانی شکوفا ساخت و اساس آن را با مهرورزی محکم پایه ریزی کرد.
ایده ئولوژیهای حقیقی در شرایط تحقق حکومت های حقیقی و دموکراتیک ظهور می یابند که سیاست های پویا و روشنی بر اساس حق و حقوق ارزشهای انسانی و انسان دوستی دارند؛ استدلال های مبتنی بر علم، منطق و حق، مهمترین پدیده های تأثیرگذار در ایده ئولوژی حکومتها هستند که همه اندیشمندان و صاحب نظران علمی،دینی و سیاسی عالم اذعان دارند و عناصر پیشرفت، ترقی و تکامل بشریت و رسیدن به تحقق صلح و امنیت جهانی می دانند.
در آزادی های حق انسانی، انسان به انگیزه های حقیقی، به پدیده های شگرف هستی و به تشخیص درست انتخاب ها می رسد. تا وقتیکه انسان آگاهی و آزادی حقیقی نداشته باشد نمی تواند اندیشه و نیت صالحی برای خود و جامعه ارائه دهد. همت آدمی به این است که بخواهد آدم باشد و خود را مستعد آدم شدن بسازد.
شورای نگهبان و کاندیداهای ریاست جمهوری و خود ملت می بایست با ایده ها و پدیده های حقیقی و حقوقی به پیشواز انتخابات می رفتند که نرفتند. این گویای وجود اشکالات و ایرادات در مبانی فکری و نظری دولتمردان جامعه در طول سی سال انقلاب است. با مشاورت اندیشمندان می توانست پیشرفت و ترقی در زمینه های علمی و ایده ئولوژی دینی مسیر راست و حقیقی خود را بی غش باز یابد و مانع از این نابسامانیها شود. اما استبداد خائن جناحی تمامیت خواه تندروانه مانع از تحقق اندیشه ها شد و ضربه ی مهلکی بر چرخه ی تحول، توسعه و پیشرفت جامعه و کشور وارد ساخت. درد شورای نگهبان درد گشاده رویی نیست درد خباثت و تنگ نظری تعصبات قشری و خوش باوری های بی در و پیکر است که بسیار خطرناک و ضد مصالح ابتدایی آزادی حق و تربیت است و نمی شود بر سازندگی، توسعه و پیشرفت کشور و جامعه حساب باز کرد.
تداوم مشروعیت هر حکومت حقیقی به عملکرد دولت مردان باز می گردد که اگر عمل صالح و هوش و استعداد مبتنی بر ادب و هنر پویا و روشن از خود نشان ندهند مشروعیت حکومت هر چند حقیقی را ساقط می سازند و در صورت عدم انتقاد به موقع و صحیح فعالان حقوقی و حقیقی و سیاسی ناخواسته به تحکیم نامشروعیت ها می پردازند که چیزی جز کوتاهی در توانایی ها نیست. بنابراین برای رسیدن جامعه به جایگاه متعالی و روشن مستلزم تحقق سیاستهای حقیقی است که مسئولیت آن با اندیشمندان دینی و علمی جوامع بشری است که بر اساس دانش و هنر پویایی آنان و نقد عملکردها امکان می یابد.
دین و دانش روایتی است از فطرت بشری و هستی که انبیاء بر احیای استعدادهای متعالی و بیداری فطرت انسانها مبعوث شدند. در حقیقت دین خدا را زنده و احیا سازند تا زندگی انسانها از ماهیت عقلایی مقدس دور نشده باشد و حیات بشری به نابودی سوق داده نشود. دین و حیای زندگی و حرمت آدمی نباشد دیگر چیزی از اصل آدمیت باقی نمی ماند و انسانها فرسوده و نابود می شوند. ماهیت و افتخار آدمی به این است که حرمتها و ارزشهای اجتماعی حفظ شود تا حیات بشری باقی یابد.
پیامبران در اصل خود آورنده ی دین نیستند بلکه احیا کننده ی تنها دین خداوند را در فطرت بشری هستند و حضرت محمد (ص) با قرآن وحی خدا، سنت نبوی و معصومیت الهی خود احیای تنها دین خدا را در فطرت بشری با ماهیت و عنوان اسلام به کمال مطلق رساند. نوری که از آدم تا خاتم خاموشی ندارد. حقیقتی که ذهن بشریت در اندیشه به باور و ایمان به آن رسیده است.
وحیی که انبیا از خداوند متعال دریافت داشتند و سنتی را که پیامبران از معصومیت خود بجا گذاشتند نوری بود راست و درست به دلها نشست و انسانها به دین و ارزشها شکوفه زدند که خود، خدا، بندگی و هستی را آنگونه که هسب و شایسته است دریابند، راست و درست با قامتی استوار زندگی کنند، راست و درست پیشرفت و تکامل یابند و هستی را تکامل دهند، بندگی خدا کنند و مدافع حق و حقیقت یاشند. این بود که نور محمدی از چنان قدرت مطلق برخوردار بود که فطرت بشری تا ابد بیدار باشد تا دین برای همیشه باقی باشد. همان نوری که هرگز خاموش نشود و مدام از نهاد بشریت پرتو افشانی دارد.
اما این سنت انبیا خاص انبیاست از نیرویی ست که از عصمت و مطهری خداوندی کسب شده و به رسالت و مقام نبوت رسیده اند. سنت انبیا آن چیز نیست که انتظار شود از توان مردمان عادی برآید و انجام بدهند. برای اینکه اولاً بشر همیشه رو به تکامل است و در همه حال از کمال فاصله دارد و نمی تواند همیشه در یک حالت ثابت باقی بماند حتی در عبادت به خدا بیش از بیش رنگ و بوی عمیق تر و معنوی تر و بی ریاتر می یابد. ثانیاً سنت پیامبری پرتوی از ماورای طبیعت بشری الهی است. ثالثا هرگونه علم و دانش بشری باید از درون خود آدمی در آگاهی و بیداری خیز بردارد تا به حقیقت نزدیک شود و به ایمان و عمل دست بزند. انسان به چیزی باور و ایمان می یابد که شعور ذات و فطرت آدمی آن را بپذیرد.
آنچه که از طرف رئیس جمهور و افراطیونی چون آقای الف در کسوت مداحی به عنوان ارادت خاص به انبیا و ائمه ی اطهار ارائه می شود و بیشتر با بی عدالتیهای تندی همراه است و هرکس را که از سلیقه ی خودشان نباشد از دم تیغ می گذرانند بیشتر شیفتگی است تا عشق و آن واکنش لطیف متأثر از طبیعت برتر و متفاوت از عشق و ایمان است. ایمان در به دنبال اندیشه و هدف در شناخت حقیقت به ایمان و عشق می انجامد که به استعداد و فهم خود هر شخص مربوط میشود و با نوعی متانت و گشاده رویی بی ریای خوش رنگ خاص همراه است. راهی است که هر انسان درطول عمر باماهیت آن به نسبت توانایی در کسب دانش و هنر به تکامل خویش، جوامع بشری و طبیعت هستی همت می ورزد.
اگر به عصر پیامبر نگاه کنیم می بینیم بعد از رحلت پیامبر اسلام (ص) نزدیکترین یاران آنحضرت بر سر خلافت و جانشینی آنحضرت اختلاف پیدا کرده و به جنگ با یکدیگر برخواستند. دلیلش چه بود که با اختلاف خود اولین خدشه را نه به دین و سنت پیامبر بر پیکره ی اتحاد و همبستگی مسلمین وارد کنند؟ دلیلش آیا جز این بود که به غیر از علی (ع) مانند پیامبر اسلام معصومیت و دانش مطلق دین را نداشتند و نمی توانستند عین آنحضرات باشند؟ اگر چنانچه می توانستند به یک اندیشه واحد رهبری می رسیدند.
علی دروازه ی عشق و هنر را پشت سرگذاشت خود را به اوج ملکوت به دوستی خدا رساند. چون پرورش یافته ی دستان خود پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) بود که از دانش الهی سیراب شده و کامل گشته بود.
علی، علی بود معصوم و مطهر، اصرار نورزید و خود را از خلافت کنار کشید که بین مسلمین بر سر خلافت اختلاف نیافتد با این هدف که خودشان به شناخت و معرفت لازم برسند و خلافت علی را بپذیرند. خلافتی که در ساختار سیستم حکومتهای آن دوران اقتضا می کرد. عدل و حکمت والای علی هم همین بود برترین در اوج تقوا و شناخت. برای اینکه علی با توجه به فلسفه ی ساختاری بشریت انتظار نداشت حتی یاران نزدیک پیامبر بتوانند مثل آنحضرت باشند و در حد معصومیت و دانش نبوی آنحضرت حق و حقیقت امری را بشناسند و از خود علم، حکمت و تقوایی نشان بدهند.
اما این مرام، اصالت و رسالتی است از سوی دین از فطرت بیدار بشری بر دوش آدمیان خاکی که از آماده سازیها در اندیشه و عمل از اراده و همت خویش دانایی و توانایی بیابند و تکامل یابند پیش بروند و دین خود را به طبیعت هستی و خدا ادا کنند و سربلندتر سفر خاکی را با حق و حقیقت اصیل تر و خالص تر سرانجام دهند.
انسان هرگز بدون اندیشه ی شاخص خویش نمی تواند با الگوپذیری برای تقلید به ارزشداری برسد. باید که خود سازی و تکامل را از اندیشه و شعور خویش آغاز کرد و توانایی شعور لازم و خود باوری را یافت تا به دانش، حکمت و ایمان رسید.
ماهیتی که دین و دانش به انسان می دهد ماهیت تک بعدی فرشته گرایی نیست. ماهیتی است آمبخته از قطرت و غریزه که مرام و هدف آدمی را به ادامه ی زندگی خوشنود سازد. چیزی است که با مدیریتهای دموکراتیک پیشرو باید از هوش و استعداد دانشمندان و اندشمندان دینی و علمی با مرکزیت سیاسی مقتدر جمهوری اسلامی برای ارج نهادن و خوشبو ساختن زندگی و پیشرفت جامعه و کشور در زمینه های علمی و فرهنگی خیز بر دارد.
دین و دانش با وجود ماهیت سازندگی،پیشرفت و تکامل بشریت اگر در بیسوادی و حماقتهای جبری از تأثر به تفسیر و خدمت درآید طبیعی است به حربه ای برای بتگری، فساد و جنایت تبدیل شود. چه بسا می بینیم که تاریخ گواهی این واقعیت است که در قرون وسطایی به تشکیل سازمان تفتیش عقاید ناشی از افراطی های مذهبی و جنایتهای عمیق انجامید نتیجتاً به دین زدایی و حکومتهای عریان لائیک و سکولار سوق یافت که حکومت های کثیر جهان امروز را تشکیل داده است.
بحثی که این روزها به عنوان ولایت مطلقه فقیه با مضمون ولی امر مطلق از سوی عده ای افراطی تمامیت خواه در حکومت مطرح است روشن است به این شکل اندیشه توقیف می شود و انسان به بند کشیده می شود. طبعاً بحث غیر قابل قبول آن درجامعه با قدرت تمام ادامه پیدا خواهد کرد و یک طرح ضد دین و محارب با خدا شناخته خواهد شد. این طرح بدین معناست که اندیشه و شعور ملت و تکامل بشریت تعطیل گردد. چنین چیزی محال است که جامعیت شعور آنرا بپذیرد. خداوند آدم را با حقوق متعالی استعداد و اندیشه با روحیه ی اجتماعی و قانونداری و بالاتر از همه هدفدار آفریده است که شعور و هنر آدمیت را نمایان و عشق را جاودانه سازد.
حقیقت مطلق آن چیزی نیست که دست یافتنی باشد و انسان بتواند به آن دست بیابد تا بتواند به قدرت مطلق برسد و اختیار همه بشریت را به عهده بگیرد که چیزی جز زور، ستم و حماقت نیست بلکه حقیفت مطلق راهی است به بهتری رسیدن و فعالیتی مقطعی از زمان و مکان است که حیات بشری تا ابد تا بازگشت هستی به نیستی و مبدأ ادامه پیدا کند.
البته فقیه در دین اصل انکارناپذیر برآمده از دین و از متن جامعیت دینی روشن است که ماهیت دینی سیاسی مستقل و دموکراتیک فراجناحی دارد و بر اساس دین و سیاست از ماهیت و ارزش دموکراتیک معنوی برخوردار هست که با اصول دموکراتیک خود مانع ار ورود استبداد به جامعه شود. اساس انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی هم از این ماهیت و شرایط حساس اجتماعی وقت با دخالت دین و مرجعیت روی داد. پایگاه اصلی مرجعیت دینی و ولایت فقیه شهرهای مقدسی مثل قم و نجف می باشد. واتیکان هم یک چیزی شبیه به آن است با این تفاوت که شاید نگاه ضعیف تر به سیاستهای دموکراسی عریان لائیک و سکولار و در تبلیغ پدیده های ارزشمند دینی و علمی دارد و یا شاید ما از آن بیخبریم.
زیاده خواهی هایی در طول انقلاب انجام گرفته است که متأسفانه این روزها از سوی افراطیون جناحی کاذب در جهت مطامع اوج تمامیت خواهی های خویش طرح ولایت مطلقه فقیه و به عبارتی ولی امر مطلق را مانند چشم انداز عمامه و لباس روحانی بر همه را پروژه زده اند بدون اینکه عملاً ارزشی بر اصل مرجعیت دینی و فقاهت و بر تنوع طبیعت بشری و آفرینش قائل شده باشند.
اما مقام رهبری انقلاب و جامعه از متن جامعه ی روحانیت از تبار علوی براساس تعریف دموکراتیک آن با هدایتهای جامعیت فقها جایگاهی است که با اصول دموکراتیک قانون اساسی و ماهیت ضد استبدادی در رأس فرماندهی کل نیروهای مسلح با مشروعیت از سوی ملت و جامعیت فقها بر اساس اصل 110 جدا از مسئولیت مستقل اجرایی کشور اندیشه ی جامعه را رهبری و محافظت می کند که در خود مرکزیت اندیشه و اراده ی ملت را یافته است. اگر تعریف غیر از این یا بیش از این در اصل 110 بوده باشد و یا عملاً بر خلاف این تعریف مشاهده شود مغایر با اصول دموکراتیک دین خواهد بئد و ماهیت ضد استبداد خواهد داشت که یقیناٌ با روشنی های اندیشمندان لازم به اصلاح شد و در قانون اساسی تغییرات لارم انجام خواهد یافت و زمینه های سوء استفاده برچیده خواهد شد.
جمهوری اسلامی ساختاری است که در رأس اجرایی آن باید ریاست جمهوری مستقل برآمده از حزب قدرتمندی که در شرایط حقداری حداکثر در دو دوره ی انتخاباتی با اندیشه و هدف نو یا تعریف جامع تر به میدان ریاست سازندگی، پیشرفت و ترقی جامعه و کشور و گسترش و تعمیق اندیشه قدم بگذارد. در عین حال در رفع اشکالات و نواقص ساختارها کوشا باشد. قانون اساسی هیچ کشوری نمی تواند برای همیشه ثابت بماند بلکه با نیازهای و تکامل بشریت با تعریفها و پدیده های مکمل اندشمندان علم و دین همراه است.
جنگ های چند دهه صلیبی بدون شک ناشی از بدعت های زشت و فاجعه آمیز آن دوران افراطی تفدیش عقاید است. درحالیکه ماهیت اصلی دین سیاسی امری اجتناب ناپذیر در پایداری حکومتها و حیات بشری می باشد. برای اینکه خداوند هستی و انسان را با دو بعد متضاد متعالی و پست آفرید که فعالیت انجام پذیرفته باشد و شعور پدیدار شود. بنابراین نمی شود یک بعد انسان را از کار انداخت و انسان را تکبعدی و بی اراده ساخت و در عکس شعور و طبیعت هستی حرکت داد.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
مگر نه این است که دنیا و هستی بر پیدایی شعور در دو بعد متضاد روحی فطرت و غریزه ی فعال پیچیده شده است که از قدرت مطلق خداوندی واقعیت شگفت انگیز دقیق و بی نقص پیدا آمد. این بشریت نیز برآمده از شعور والا و متعالی طبیعت این هستی بر اساس قالببندی متفاوت با دیگر موجودات زنده دارای شعور و مهارت خلاق قادر است خود را به نسبت گرایشات به هر یک از دو بعد فطرت نیک متعالی و غریزه ی حیوانی خویش در مراتب مختلف انسانیت و حیوانیت قرار سازد که عین حال به تخیلات و خلاقیتها شناخت و محاسبات دقیق بیابد و ماهیت قداست و برتری بخشد و با ارزشمندی متعالی تر بیافریند و یا بر عکس آن برخلاف دین و اخلاق و سعادت آدمی دید حیوانی و وحش زیستی به تخیلات و خلاقیتها بیابد. اینجاست که دین و روحانیت و بالاتر از همه مرجعیت فقه نقش اساسی خود را در تعادل روحیات بشری در شرایط پست اجتماعی نمایان می سازد.
بارزترین ارزشهای یک جمهوری مقتدر حقیقی و اسلامی یکی این است که دموکراتیک هوشیار باشد یعنی اینکه راه ورود استبداد را به کشور و جامعه ببندد. دیگری نیز توجه به آزادی حق و دانش بشری و اندیشه های دور می باشد که برای آدمی در توجه به هر آنچه پیرامون را احاطه کرده و فعالیت و جنب جوشی را که از موجودات و دیگر انسانها متوجه است فعالیت اندیشه ی پیدایش و تکامل را امکان بیابد و دید و بینش عمیق تر و روشن تر را به شناخت و کشف حقایق و اصول طبیعت هستی پیدا کند که تأثیرات شگرفی در رشد و تکامل جوامع بشری خواهد داشت.
به عنوان مثال نیوتن که کاشف نیروی جاذبه ی زمین است و این پدیده را زمانی یا در موقعیتی کشف کرد که زیر درخت سیب نشسته بود و از افتادن سیب به جاذیه ی زمین پی برد. اما نیوتن اگر بیشتر دقت می کرد و به آسمان های دور، ستارگان و دیگر کرات توجه عمیق تری می داشت آنوقت شاید نظریه ی دیگری مانند آنچه که در ذیل می آید در رابطه با نیروی جاذبه پیدا می کرد.
اولاً اگر زمین نیروی جاذبه را از خودش داشت این جاذبه از کدام قسمت و سوی زمین جریان پیدا می کرد جز از ثقل کانون آن که مدار زمین عبور می کند. مدار سفیدی که زمین را از یک سو از کانون آن در نقطه ای از خود میخکوب ساخته و بسوی خود میکشد یا به عبارت دیگر بخود می فشارد و از سوی دیگر با نیروی چرخشی خود زمین را به دور خودش می چرخاند و از سویی نیز زمین را به دور خورشید با خود میکشد. در واقع نیروی اصلی در مدار است که بر اثر کشش و فشار بر زمین بطرف کانون آن موجب تکامل زمین میشود.
شاید بشود با یقین گفت بر اثر کشش و فشار نیروی جاذبه ی مدار بر زمین بسوی خود اولین ماده ی حیاتی یعنی آب بوجود آمد و به تدریج پیدایش حیات و موجودات زنده از تأثیرات نیروی جاذبه ی مدار بر زمین بر اثر فشار و آمیختگی و پختگی خاکها دل از زمین بیرون زد و زندگی اتفاق افتاد. از آنجا که نیروی جازبه در ثقل مرکزی زمین قرار دارد فشار هوا نیز در همه اطراف زمین یکسان باشد و در سوی خلاف جهت نیروی جاذبه و در ارتفاعات بطرف بالا رو به کاهش شده است.
روی این اصل اگر از یکطرف زمین سوراخی به شعاع تقریبی یک متر ایجاد شود و از ثقل کانون زمین بگذرد و از طرف دیگر زمین بیرون بزند و در این شرایط دو قطعه سنگی از دو طرف سوراخ انداخته شود آن دو قطعه سنگ دقیقاً در ثقل کانون زمین بهم خواهند رسید و در کانون زمین در فضای آزاد معلق و ساکن خواهند شد برای اینکه دیگر محلی برای عبور و رد شدن از مانع (جاذبه) نیست. در قطعه سنگها نیز نیرویی نیست که به نیروی جاذبه ی موجود در هسته ی مدارسفید زمین فایق آیند و از آن عبور کنند.
دوماٌ همه ی کرات و حتی سیارات که ظاهراً ثابت به نظر می رسند میخکوب در مدارسفیدی هستند که دقیقاً از ثقل کانون سیارات و کرات می گذرد در حرکت می باشند. چنانکه اینطور نبود همه سیارات و کرات هستی با تصادم و برخورد با یکدیگر روبرو می شدند و کل هستی بطور کلی نابود می شد.
سوماً اگر مدارات از خود سیارات و کرات بود در اینصورت جاذبه ها هم ار خود آنها می بود که در این صورت هر کدام آنها در پیدایش از فاعده و اصلوب مجزا از یک هماهنگی پیدایش کل هستی از نیستی و بازگشت به نیستی از هستی، مغایر می بود که در اینحالت این امکان بود که مدارات با خط سفیدی غیرقابل رویت خود با یکدیگر مدام برخورد کنند و تکانهایی زلزله مانندی در سیارات و کرات ایجاد گردد و زندگی در خود زمبن نیز با مشکل جدی روبرو شده باشد.
البته آنچه پیرامون جاذبه آمد فقط یک نظریه ی اثبات نشده است که از باب مثال آورده شد و به گسترش و تعمق در بینش و اندیشه مربوط می شد.
هستی گنجینه ی بسته است و فلسفه کلید معمای آن. لازمه ی هر بشر است که روح هستی را بشکافد و گنجینه های درون آن را عرضه بدارد. تاریخ و دانش بشری و زمان گویای واقعیتی است که انسان هستی را (مکان و زمان) بی وقفه با دیدگاهها و یافتهای خویش به اقتضای زمان و مکان در می نوردد و پیش می رود تا به انتهای بی انتهای هستی به همه حقیقت های کشف نشده دست بیابد. برای اینکه انسان ذاتاً و فطرتاً آرمانی است و اصولاً بدون ایده و آرمان زندگی معنا نمی یابد./ والسلام
میررستم فاخری
۱۳/۵/۸۸





هیچ نظری موجود نیست: