۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

در اسلام کنونی بی قانونی اصل است

پری روز شنبه 1/11/ 88 فیش حقوقی خود را گرفتم . پنج ماه است که بابت مبلغ یک میلیون و نه صد هزار تومان بدهی بانکی، مبلغ سیصد هزارتومان در هر ماه از حقوقم کسر می کنند.  عجیب اینکه در فبش مشاهده کردم بعد از این همه کسر، باقی مانده ی بدهی را به مبلغ یک میلیون و ششصد و سی هزار تومان قید کرده اند و  از نو یعنی از صفر با بدهی یک میلیون و نه صد هزار تومان شروع کرده اند. به حسابداری اداره ی متبوعه مراجعه کردم و علت را نامه ارسالی از بانگ قوامین به شماره ی 1871/417 به تاریخ 17/10/88  اعلام کرد. به بانک مراجعه کردم، رئیس بانگ فقط گفتند که اشکال ندارد. و اعتراضم بجایی نرسید چه می شود کرد، روزگار اسلام است و در اسلام کنونی بی قانونی اصل است.

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

هستی و بهاری که از راه نرسید

بنام آن که هستی را، شعور و زندگی را آفرید
هستی, و بهاری که از راه نرسید
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد

موسی با موسی در جنگ شد
تا آنجا که خود را به یاد دارم همیشه نگران بودم، نگران از تعریف های کودکانه ای که از خود، از جامعه و از آینده داشتم. نگران از اراده ای شوم که به سرنوشت من رو کرده بود. نگران بودم بی راه بوده باشم و خودم نباشم. نگران بودم حقیقت و انسانیت در جامعه به بن بست رسیده باشد. نگران بودم استبداد بجایی برسد که بحران مشروعیت ریشه بدواند و ملت پشت دیوارهای ناهنجار قدرت در ناتوانی به غریبی بماند و نفس در سوز سینه حبس کند و بازیچه ی باند قدرت شود. این نقاط ضعف من به سوژه و نقاط قوت استبداد غیر متعارف انجامید که از پیش دنبال چنین وادی بودند که در آن شناکنند و ابزار تندی بر شتاب سیاست سلمان رشدی و تمامیت خواهی خود بسازند، همه نگرانی ها محقق شد، آنطور که می خواستند جز یک مورد که نتوانستند بر اراده ی نا بحق خود، مشروعیت و موفقیت کسب کنند و سلمان رشدی بتراشند. و این سر آغاز ناجوانمردی های خطرناکی در خانمان سوزی و رشد نهال نفرت و گسترش آن در جامعه بود،



باند قدرت از بدبینی و تمامیّت خواهی، بی راه گرفتار حماقت خود و اثر هنری شد و نتوانستند واقعیت های تلخ و پلید خود را پوشش دهند و ار مهلکه در بروند، و از سماجت ی جبر خود به جایی رسیدند که خود را برای کسب عنوان قهرمان ملی و مشروعیت کذب، بی پروا هر دری را بزنند. و امیدشان را مستبدُانه همچنان به اقبال و مرور زمان سازی متمرکز می کنند.


باند حکام سی ساله به رهبری هاشمی و خامنه ای که سند مالکیت کشور را به نام خود زده اند و رهبری را از جهت مطامع خویش تا به مقام الوهیت رسانده اند از دو جبهه ی خارجی و داحلی، مستانه جریانات بسیار هولناکی را بر جامعه و کشور عریز ایران رقم می زنند.لارم است ملت بانگ الله اکبر اعتراض خود را در بام خانه های خود در سراسر ایران به اوج آسمانها برسانند و یک لحظه غفلت نکنند و فریب اصلاخ طلبان درون حاکمیت، مثل میر حسین موسوی، مهدی کروبی و خاتمی را نخورند ، که اینها در بایکوت ملت عمل می کنند و گاه گاهی در موازات نوشته های اینجانب، خود را نشان می دهند، امید همین حکام خون آشام هستند. حکامی که به نام اسلام دروغین خود، خون ملت را شیشه کرده اند، و تحت تأثیر فیلم های هیجان انگیز خارجی، اتهامی که بر من زدند تا با فشارهی تند بر اینجانب، پیشرفت در اهداف شیطانی خود داشته باشند، با تظاهر دین نمایی متحجرانه، آرمانهای دهشت بار و فاجعه آمیز را می سازند و با جنایت ماجراجویی می کنند


اینهایی که اگرچه نتوانستند از من سلمان رشدی بسازند اما توانستند پروژه ی تمامیت خواهی خود را از موازات آن تکمیل و ملت را از دایره ی شهروندی خارج کنند. اکنون نیز پروژه ی تمامیت خواهی خود را با تطمیع نیروهای مسلح سپاهی و انتظامی با خرید سهام های نفتی و غیر نفتی تکمیل تر و دایمی می سازند و این نیروها را برای حکومت نظامی دایمی در برابر ملت، از مسیر اصلی از حراست از استقلال و تمامیت ارضی کشور دور و دورتر می سازند. خبر حیرت آوری که امروز شنبه 1/12/88 از سایت های خبری طرفدار دولت مطلع شدم، خرید چند درصد سهام نفتی از مهدی هاشمی فرزند آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی توسط نیروی انتظامی به مبلغ 140 میلیارد تومان است. این سهام نفتی که گوشه ی کوچی از دلارهای کلان نفتی ایران است چرا بنام فرزندان هاشمی باید باشد؟ آیا آقای علی اکبرخان هاشمی می خواهند خود را غول اقتصادی نسل اندر نسل خود بسازد؟ آیا می خواهند دلارهای نفتی دزدیده شده را توسط فرزند خود که در خارج از کشور در لندن بنام تحصیل پرسه می زند به خارج منتقل کند؟ این علی اکبر خان هاشمی مگر کیست که خود را به راحتی در پشت جرایانات مسکوت ساخته است که در فرست مناسب از معرکه بگریزد و یا وقتی شرایط را برای خود امن دید خودش را با زبان نرم نشان بدهد که نمی توانند بازخواستش کنند؟ آیا جز این است که هاشمی بنام رهبری و یا با هماهنگی بازی سیاسی ایشان ماجرجویی می کند و کلیه ی جریانات هولناک و غوغاسالاری به راه می اندازد و ملت و دنیارا بازی می دهد؟ آیا ملت را احمق گیر آورداه یا جوک می گویند که محل سکونت رهبری را در خانه ی مخروبه در پس کوچه های قدیمی و باریک نشان می دهند؟ و یا خانم ایشان را باتوجه به خبر همین شنبه از سایت بازتاب از قول سایت آتی نیوز، در بیمارستان بقیه الله بیست روز بستری می سازند که کادر درمانی نداند ایشان خانم رهبری است؟ و در کنار همین خبر معصومیت سازی دروغین، مخملباف را به ارتباط نامشروع بسیار زننده متهم می کنند که مثلاً ترور شخصیت کنند که چرا از خانواده ی رهبری افشاگری کرده است.
ملت باید با ندای بلند بانگ الله اکبر خود با هوشیاری مانع از خروج سارقان غول اقتصادی و ارزهای سرقت شده باشد پیش از آنکه همه چیز از هم بپاشد و کشور از ریشه در معرض تحدید جدُی قرار بگیرد. مطمئناً 22 بهمن نه تنها پیروزی استبداد تنگ نظر، نبوده و نیست بلکه سر آغاز سقوط بزرگ و آسان آن است که به سیاست روشن و صریح باخت. بلکه در آینده ای دوباره، همه توانایی های دینی و ملّی جامعه به کارزار آید و عرصه ی هنر و زندگی و تکامل و ترقی را شور شود، که نوای نی در نی باشد و هر چیز جای خود.


اما در موج هنر، اینجانب همانم که بودم آنکه پیامبر(ص) فرمود: (هر که خود را شناخت خدا را شناخت.) و آنکه علی(ع) فرمود: ( زیرک آن است که آینده را بهتر ببیند.) و من معلمم، آنکه فکر را به راه می اندازد انگیزه می دهد، پیش از آنکه انگیزه و راه به فکر اندازد که طفلان بتوانند اندیشه درست کنند، فرضیه بسازند، تشخیص دهند و بازیگوش باشند پیش از آنکه حماقت سراغشان بیاید. اما من معلمم که اعتقادم بر این بوده است که اندیشه ی حق متجلّی اراده ی موفقیت در هر چیز است و این اراده، زمانی میسر است که انسان، از خود و هستی تا خدا شناسی به یک بینش توحیدی و اعتقاد درونی به آفرنش جهان هستی رسیده باشد؛ و دین هستی خداوند را از فطرت خویش ایمان و شناحت یافته باشد.


ولی طبیعت بشری پیچیده تر از آن است، آدم به درماندگی و ناتوانی نیافتد. و مانده ام، تنهای تنها، اسیر اجتماع گرگ بی راه، چه باید کرد به راه زندگی و حقیقت خود درمانده نشد. حتماً راه هست. برای اینکه ایمان هست، هیچ راه حقیقت جویی بن بست و انتها ندارد. ولی همیشه، حقیقت ها دیر در رهایی ها حاصل بوده است و در زندگی انسانها عمر کوتاه و جایگزین را یافته است. این است که ما انسانها در هر شکل از خود و زندگی از محکومان درد زمانیم و تا دنیا بوده چنین بوده است و چاره ای جز تسلیم به سرنوشت نبوده است. سرنوشتی به مانند زهر تلخ، و انسانها علی رغم میلشان به راهی می افتند که شاید گریزی ار آن نیست و در سر درگمی به دنبال امید کوچک می گردند که بلکه زندگی را به اراده ی حق به سرانجام برسانند. آنهایی هم که گرفتار سرنوشت ناخواسته نیستند در باطلاق دوری و ناتوانی گرفتارند و نمی توانند ببینند که در اطراف چه می گذرد. این ماهیت طبیعت هستی، همین است چه می شود کرد که در آن، نفس حیوانی، قوی تر از نفس اداری و معنوی است.


در جریان طبیعت مدام این سؤال پیش آمد، آقایانی که در رأس امور و قدرت قرار دارند و در تمام ایّام سال از این همه استفاده از واژه ی دین و هنر از الفاظ نبوغ سیاسی خود، برداشت آنان از دین و سیاست چیست و چه تعریفی از دین و سیاست و از انسان و هنر دارند؟ بالاخره انسان در هر حال باید تعریف ماهیت بالقوه را ارائه دهد و استدلال های عمل را بیاورد تا بتواند مقصودی را در رابطه با تعریف پیش برد. استدلال هایی که بر اساس منطق شهودی بر فطرت شنونده جا افتد، باور شود و به عمل تأثیرگزار درآید. معلوم است هر مطلب و نکته ای که باوری نسازد، لفاظی است و هیچ اثری در شنونده جز اتلاف وقت نخواهد داشت. استدلال های حقیقی تنها چیزهایی در دنیا هستند که در همه حال بر روح بشریت حکومت می کنند و غیر اینها آنچه که ظاهراً بر مردم و بشریت حکومت کند یا می کند، حقیقی نیست بلکه زور، فریب و استثمار است و استبداد رند می آورد حتی اگر بین دو نفر جریان باشد، عاقبت به انزوا و استیصال می انجامد. زیرا رندی و ناباوری، محوریت نمی یابد بلکه بر کوری تکیه دارد و به قمار می اندیشد و به اقبال می نگرد.


همیشه زندگی اجتماعی بر این قاعده استوار بوده است که بهتری و تکامل یابد. پس چرا در این میلیون ها سال ذره ای بیشتر از آنچه که در ابتدا بود تکامل نیافت در حالیکه بیش از پیش زندگی حماقت بافت، اشکال کجاست؟ آیا جز این است که زندگی آدمیان قربانی مطامع همان آدمیان است که اطراف را فرا گرفته است؟ همانهایی که قدرتهای سیاسی بدست می آورند و بشریت را قربانی مکاتب ابزاری خود می سازند. واقعیت این است که آنچه تکامل یافت بشریت نبود بلکه زمان بود که بر اساس اقبال و دانش طبیعت هستی نه بشری، پیشرفت زمان پیش آمد. دانش بشری، دانش فرهنگ زندگی اجتماعی است که در دوره های طولانی، آداب و رسوم می یابد، آنهم قربانی قدرتهای مادی بزرگتر پیرامون است که عملاً زیاد تفاوتی بین انسان و حیوان قائل نیستند. این است که زمان، ظهور و گفتگوی فرهنگ های نو و انسانی را در بساط اخلاص فرا می خواند.


آنچه در پی می آید اقتباس از اثر هنری 26 یا 27بهمن 71 اینجانب است که بعضاً با انتقادهای روز نیز آمیخته است و برای نشان دادن سبک آن اثر هنری می باشد.


آسمان روز همیشه روشن آبی و زیبا است. ستاره های شب، رویاهای شور انگیز را بر تمنای شعف نگاه های تن خسته و رنجور می گستراند که زندگی فردا را با زیبایی تمام نقش آفریند. تندر توده انقلاب های زیست زمین، در پس رویاهای ناتمام، از راه از دور می رسد و با چهره ای خشن اما امیدوار، جوّ را دگرگون و آسمان گرمی زندگی را تیره و تار می سازد؛ ولی نوید روشن دوباره ی حیات شعور را در پس شور و هیجان می دهد، که درخشش طبیعت آسمان هستی و شور نقش نگار زندگی را با حیات دوباره ی زمین باز آفریند. جنبش ها از درون آدمی وقوع می یابند که زیبایی آسمان روشن و آبی زندگی را رو به بهتری و گاه در پس تخریب ها بلکه دوباره بسازند. این طبیعت روح حیات است؛ یعنی زندگی و برجستگی شعور برای پایان زندگی پرشور، که خواه و ناخواه پیوند ناگسستنی با هستی و آفریدگار هستی دارد.


اما گاه و شاید بیشتر، طبیعت ذات پلید، از بار تاولهای جوشیده از درون سیاهدل، با تمامیت خواهی و حسادت برجسته چنان به خشم گران ناجوانمردانه تاخت می دهد که همه ی آن جنبش های جانبخش آدمی را به یکباره از بیخ و بن بر می کند و زندگی شور امید را با هستی قطع می کند و خداوند هستی را مغذوب خود می سازد. گو اینکه عده ی تمامیت خواه، مرگ را برای خود باور نمی کنند و یا دور می بینند، مسرور، با مرگ و شیون دیگران، به مبارزه با خداوند هستی برخاسته اند که برای خود زندگی ابدی بسازند! اما نمی دانند تبهکاری و بدهکاری به خود را تا کجا می توانند پیش ببرند! و اما حماقت را تا کجا می توانند تحمل کنند؟ این چیزی است که عمداً به آن اندیشه نکردند و با تندروی های کور، بی هیچ هاشیه کنار زدند و به هیچی و پوچی رکاب زدند. دلشان کور بدنبال نفس قدرت، آلوده به خطای ذهن، نخواستند پیشانی باز و دلی گشاد، به رنگ بی رنگی عمق وجود خود بنگرند که جوهره ی معرفت و انسانیت در پیشروی حق، راست و درست در معادلات زندگی و سیاست خالص بین المللی است.


شعور، در سیاستهای مدیریت کشور به پدیده ی روشن است برای صعود به قله های معارف راست و درست در انتقال به جامعه، تا سلسله روابط نسلها با پیوندهای عاطفی و حقوقی متعارف گره بخورد و روند نسلها با اهلیّت های حقیقی با راستی و درستی ادامه بیابد و در راه برد زمان، به نقطه کور و بن بست نرسد. جامعه ای که دوستدار حق و حقیقت نباشد و نتواند مکمل اندیشه ی راست دیگر جوامع بشری و آینده باشد، هرگز نمی تواند مفرّح خود باشد و قادر به درک پیش و پس خود نخواهد بود و به سنگلاع تند و تیز روزگار ناجوانمردی خواهد افتاد.


اما حاکمیت با بردگی و نوکری به باند قدرت، با غرور کاذب در دشمنی سیاسی با آمریکا همه دیدها و اراده های جامعه را از تمامیت خواهی خود، کور و از رنگ و رخ اصلی منحرف ساخت و نخواست بپذیرد که مقاومت و ایستادگی در برابر حقانیت هر چقدر هم کوچک بوده باشد اشتباه است؛ با خطای استراتژی خود، دکترین دین، دانش و سیاست را به انفعال و مرگ مغزی کشاندند که جامعه آگاهی و اراده ی انتقاد و مخالفت نیابد چرا که در بزم خود هزاران نهفته دارند و نمی توانند بپذیرند که آبشار تاریخ هرزمان بند می آید.


شرف را باید پاس داشت و دانست، آینده و حال وقتی به گذشته نگاه می کند که قابل احترام و افتخارآمیز بوده باشد، در غیر اینصورت چیزی جز فرار از گذشته با دلتنگی و نفرت و شرمساری در پی نگاههای سطحی زود گذر به تاریخ نخواهد بود. فرهنگ و هنر معارف دینی و ملّی کهن ایران، سرشار از عزت و کرامت انسانی و جوانمردی بدون مرز بوم و دین، حافظ کرامت انسانها و ادیان الهی بوده است که از باستان دور، پیوندی به رهگیری و تداوم در نسلهای بعدی دارد. ریشه ی فرهنگ ایرانی که همیشه در تاریخ خود نگاه توحیدی به جهان هستی داشته است هرگز به هیچ عنوان متحجرین دینی و غیر دینی خشکیده نمی شود. ملت ایران از برخورداری تمدن خاکی شکوهمند، در فرهنگ دانش و هنر و سازندگی، همیشه پیشتاز تمدنهای بشری بر قله های دین و دانش انسانیّت بوده است، هرگز به یک عده جسور خود خواه که از استراژیک جهل بهره جسته و به اریکه ی قدرت زور تکیه زده به تمامیّت خواهی رسیده اند اجازه نمی دهد که فرهنگ معارف دین و دانش پیشرو موازی زمان را با جسارت های کور، کور بسازند. این فرهنگ و ملیّت روشن ایرانی بوده است که ایران را همیشه بیدار و سربلند و پا برجا نگاه داشت و اجازه ی تفکیک و جدایی ملت را از هم و کور ساختن شعور را نداده است.


ملت فرهنگ دارد که انسان تا به حقیقت نیاندیشد انسانیّت نمی یابد و به واقعیت بهتر نمی رسد. می داند که پیشرفت همه زمینه های بشری منوط به رفتن پی در پی بدنبال حقیقت است. حقیقتی که هرچه زمان بگذرد بمراتب غنی تر، ظریف تر و تأثیر گذارتر می یابد امید و قوت زندگی می بخشد. اساس فلسفه ی حیات بشر دست یافتن به دانش و معارف هستی است که از زمینه های انسانی به حق و حقیقتهای طبیعت هستی سوق می یابد و در نهایت به دید و نگرشهای جهان بینی توحیدی و نوع برنامه های زندگی اجتماعی و سیاسی جوامع بشری می انجامد که پیدایی مقدسات هستی و تکامل را نمایان می سازند.
بینش ها و نگرش هایی که به طبع از جنبش و جهش ماهیت هستی با زندگی تمامی بشریت و قانون اساسی کشورها آمیخته است مؤید این است که هیچ آدمی بدون نظر به بُعد قدسی فطرت متعالی خویش نمی تواند اندیشه حقیقی داشته باشد و به درستی زندگی کند. برای اینکه میزان و تعادل راهبرد بین ابعاد وجودی انسانها و ادامه ی حیات بر اساس ارزشمندی دانش و تعامل فطرت بشری و هستی ساخته می شود و امنیت و آرامش بواقع انجام می یابد. بخش اعظم جهان بینی انسان و دیدگاه های خود بشر بر زندگی برآمده از بینش های تکامل یافته ی فطرت بشری به یگانه دین خداوند هستی ختم می یابد که با نهاد هستی همراه است، چنانکه خداوند در قرآن تأکید دارد که دین خود را در فطرت نهاده است.


قانون اساسی کشورها خواه و ناخواه، مستقیم یا غیر مستقیم با مضامین حقوق بشر و سیاست های داخلی کم و بیش با دید جهان بینی دینی و مذهبی در باورهای درست و شاید بعضاً غلط تنظیم می شود که به آن موارد در شرایط علم و دانش بشری ایمان و باور شده است. اسلام نیز همان چیزها را مطرح می سازد که در حقوق بشر مطرح است، با تعریف عمیق تر و پررنگ تر، ولی در این سی سال عمر انقلاب فرهنگی ارائه و عمل نشد. انقلابی رخ داد که استبداد را ساقط و فرهنگ انسانی و ایرانی را غنی تر و دانش بشری را توسعه بدهد. اینک کو آن شاخه و برگ آن دانش و عرفان چند هزار ساله ی ایران که زندگی را به عزت توحیدی و جاودانگی حیات سوق داد که شرافت زندگی حق و برابری انسانها اعم از زن و مرد را یکسان برپا ساخت؟ چه شد که چند سلسله ی پهلوی و قجری و حجری پیدا شد که چه به روزگار این تمدن درخشان ایرانی نیاوردند؟ دین اسلام که بر پایه ی دگرگونی اندیشه های متحجر ناذل شده است انقلاب اسلامی که بر پایه های تشیّع حق جویی به پیروزی رسیده بود به دانش و فرهنگ غنی ایرانی عمق و وسعت و توسعه بدهد چه شد که از تمامیت خواهی به استبداد مطلق رسیدند و بیشتر شعار توسعه و تنگ نظری را توسعه دادند؟


آنچه باعث شد اسلام به شکل غلط، متمایز نشان داده شد و متفاوت به ذهن ها افتاد، از یکسو از تعصبات غلط سنتی ماهیت قداست خدایی به خود قائل شدند و با افراط ورزی های غیرت دینی و مذهبی در خلاف دین، فقه را متحجرانه و سیاسی به عین دین تعبیر نمودند و به خودکامگی دست یافتند؛ از دیگر سو باند قدرت، تمامیت خواهی را به اصطلاح در صدور متحجرانه ی انقلاب دینی به نتیجه دیدند به تبهکاری دست زدند و سبب متحجر و مخاطره آمیز شناخته شدن اسلام و و مذهب تشیع شدند.


اما انسانها در حین اینکه فطترتشان مقدس است هیچ وقت عین مقدس نمی شوند. تقدس عین ماهیت وجود انسان، خاص انبیا و ائمه ی معصومین (ع) است. تقدسی که اساس ذهنیّت انسانها بر اساس فرهنگ جامعه به مقدسات مکتب دین و توحید زنده می یابد و از انحراف باز می دارد؛ ولی انسانها، ارزشمندند و متعالی و قداست متعارف محدود بر اساس دانایی و اعتبار از متن جامعه، مرجع دین و دانش بشری متجلّی می شوند و عزت و احترام می یابند و جوامع بشری را بر اساس سیاست نرمال با ماهیّت پیشرو و سازنده بدون اغراق، خودبینی و غرور هدایت می سازند.


اسلام شناسان و جامعه شناسان و روانشناسان بر اساس دین، انسان را عملاً از دو بُعد متضاد روحی به تحقیق و بررسی می پردازند و نتیجه می دهند که انسان اساساً حق جو، عدالت خواه و خطاکار است، به گمراهی می رود و در هر زمینه ای حق و ناحق از خود جسارت و دلتنگی نشان می دهد و مدام در پی جستجو و کنکاش جریانات و طبیعت هستی است، به نتایج درست و نادرست دست می زند و زندگی و هستی را مفهوم می دهد و به خداپرستی می رسد و شراره های عشق به زندگی و انسانیت را شعله ور می سازد؛ مگر که انسان در شرایط عادت بد یا در بدآموزی تربیتی قرار گرفته باشد که بیشتر به مناظره درمانی کوتاه و بلند مدت در محیط طبیعی و عادی خود نیاز می یابد.


انسان چه دلیلی دارد که نظریّه های اندیشمندان را با فطرت خویش نسنجد و به آنچه که لازمه ی باوری است از روی فهم و شعور باوری نیابد! مگر خلاف قرآن است که خداوند دین حقیقت زندگی انسان را در فطرت بشر قرار داده است که آدمی به فطرت خویش رجوع کند و آنچه را که می شنود و دریافت می کند اگر چه عالم باشد، با فطرت خویش بسنجد تا خود به باوری و یقین برسد و زندگی شخصی عملاً به درست اندیشی و زندگی راست بیانجامد. تحقق زندگی حقیقی اجتماعی در اولویت سیاستهای حقیقت محوری حکومتها نهفته است که اگر چه بخواهند تنش های بین مکاتب و اجتماعات بشری را بدرستی و راستی برطرف ساخته باشند، پیشرفت حقیقی جوامع بشری راست و درست هموار خواهد شد.


رشد و پیشرفتی را که جوامع بشری در تنش ها چه از دید مکتب تک بُعدی و چه از دانش و تکنولوژی و از سویی چه از ازدیاد جمعیت، با وجود باوری به مکاتب توحیدی عملاً با افراط خبیث در پیش گرفته است آبستن جریات و حوادثی است که دیر خواهد بود اگر نخواهند در سیاستهای حکومتی، اعتدال دو بُعد روحی خود را توحیدی فراهم و پیشه بسازند. برای اینکه انسان از ساختار روحی از شرایطی برخوردار است که در حین اینکه می تواند متعالی ترین موجود هستی باشد پست ترین نیز می تواند باشد.


دنیای هستی از واقعیت خود، خود زندگی و حیات و عین دین است بر مسیر مشخص در سیر و حرکت می باشد که خداوند متعال از نیستی به هستی خلق نمود و هستی را از دین و دین را از هستی استوار ساخت و دین بشریت را از رابطه ی بین علت و معلول، از فطرت بشری در دوره هایی پست و افول انسانیّت آدمی برای زمان احیا داد. اما ارتباط بین دین نبوی و بشریت، مجرد به یا از هم از ویژگی های خارج از محدوده ی هستی نیست بلکه اراده ی الهی بر مرکّب از نهاد هستی و فطرت بشری از نیاز بشریت ارتباط تنگ و حقیقی پیدا می دهد و آن عملاً چیزی جز انطباق با عقلانیت و بیداری فطرت بشری از سوی انبیاء الهی در دوره ی افول انسانیت نیست.


آنچه که خواه و ناخواه به دین و بشریت بیش از هر چیز ربط داشته و دارد، ماهیّت فرط واژه ی مقدس مبتنی بر تکیه گاههای فطرت بشری است که زندگی را در حیطه ی تعادل ابعاد بشری و هستی کنترل و قداست می بخشد و خداوند هستی را در یادها زنده می دارد که تقدس زندگی حقیقی را با یاد و شکرگزاری خالق هستی حفظ کند و قداست آن را به هیچ قیمتی از دست ندهد، و طراوت و شادابی روح زندگی را با دارا و نداری حق، بسازد و از دنیا لذّت ببرد و در برابر آنچه که حق است انجام دهد تا آسوده و اخلاص یابد. این چیزی است که هستی و دین از انسان می خواهد که آنچه که حق نیست نخواهد و ضرر نبیند و بر ماهیت طبیعت حق هستی ضرر اضافه نشود؛ آنچه که ابداء و اختراع شود با اعتدال و ارزش های دیینی و جامعه انجام بپذیرد


از بدو خلقت آدمی کاملاً مشهود است که همه تنش های بین مردمی، خواسته و ناخواسته به جایی رسیده است که نهایتاً به تعادل و برقراری آرامش ختم شده است. تعادل، آرامش، همیّت های حیات بخشی که بر اساس شعور، زندگی را برای ادامه ی تلاش های سازنده و تکامل دهنده، خود از فطرتشان مقدّس و هدفدار شمرده اند؛ تقدسی که هیچ بشری بدون آن هرگز نتوانسته است به درستی و حقیقی زندگی کرده باشد. دانش و تجارب به خوبی نشان داده است که هرچقدر اندیشه ی انسان به حقیقت نزدیکتر باشد، آرامش روحی انسان به انجام راستی ها و درستی ها فراهم می شود. پایه های آرامش روحی و وجدان بشری از باوری مقدساتی است از فطرت، که چون کوه استوار مانع از اراده های سست و در برابر نفس و قمار زندگی است و فرهنگ های ناب زندگی را می سازند. یعنی اینکه همه بدبختی های بشریت ناشی از نا آگاهی و دوری از حقایقی است که قربانی بازیهای مطامع قدرتهای سیاسی و تک بُعدی نگری عملاً جهان هستی برخلاف باورهای توحیدی آن قدرتها شده اند.


اساس اشتباه دولتمردان انقلاب نیز از همان ابتدای پیروزی انقلاب دقیقاً از عدم دریافت مفهوم درست زندگی و هدفداری و تقدس آن است که با برقراری ارتباط متحجرانه بین دین و فقه و بدبینی مفرط، خودکامگی و کجروی شروع یافت و دامنه ی اختلافات و نفرت باز شد و گسترش یافت و در کارنامه سی سال عمر انقلاب فرهنگی، چیزی جز جنایت و خشونت پنهان ناشی از خود کامگی ثبت نشد، در حالی که دین و فقه نسبت به ماهیت خاص خود هر کدام تعریف ممتاز جداگانه ای دارند و نیروی متعارفی به زندگی انسان می بخشند.


دین متعارف جریانی است که اندیشه و زندگی را بر اساس فطرت بشری از سرشت تأثیرپذیری مستدل تغییر می دهد. ولی فقه، عملی است از ارادت و بندگی در برابر خدا در خلوت دل از تمنای سرشت آدمی تجلّی و در قاعده ی رشد مقدسات از سوی محققین و پیشوایان حقیقی دین از جوهره ی دقّت و توجهات هوشمندی و عقلمندی کشف و عرضه می شود و تقویت می یابد. دین نسیم انسانیت است فطرت بشری را بیدار می سازد که انسان با معادلات بحق به راستی و درستی به زندگی ادامه پیدا دهد و لذّت ببرد. اما فقه حرمت اجتماعی و حیای ارادی، همتی که به یادآوری قوی خدا در خلوت دل به کنترل شتاب های ذات خود است و ارادت خاص بخدا است.


یعنی اینکه، دین عین عقلانیت و شعور مبتنی بر ایدئولوژی زندگی و متبادر حق است. ولی تحجر اعم از دینی و غیر دینی، کور مفرط یک روی سکه است که به سقوط فطرت و شعور بر لبه ی تیغ جهل است و سکولاریزم، مکتب عقلانیتی است که در تهی از مقدسات به سقوط اخلاق زندگی و اجتماعی منتهی می شود. سکولاریزم و تحجر دینی و نژادی در تقابل هم دو روی متضاد یک سکّه در اجتماع هستند و هردو از جنس افراطی موضع تهاجمی نسبت به یکدیگر دارند و بطور یکسان به موازات هم به نا امنی جهان دامن می زنند و صلح و امنیت جهانی را دور می سازند و در واقع شتاب های تند هیجان انگیز و دلهره آور تاریخ را دور می زنند.


سکولا ریزم و ایدئولوژی متحجر در صورت پیروزی مطلق هر یک در مقابل هم که امری محال در تک بعدی سازی هستی است، هر دو با ماهیّت متفاوت سقوط زندگی است؛ و اگر هر یک از این دو مکتب از ماهیت های علمی و دانش و فن تکنولوژی توانسته باشند لامپی را با یک قطب روشن کنند یا دو قطب هم نام یک آهنربا را به هم جوش بزنند بدون اینکه انتقالی در نیروی قطبها انجام یافته باشد، آنوقت می توان امیدوار شد که حدالعقل در دراز مدت تفکر، تکبُعدی نگری هستی یا یکی از مکاتب به پیروزی مطلق خواهد رسید. اما حساب کرد که در صورت تحقق این امر غیر ممکن، زندگی آنوقت چه مفهوم و تعریفی خواهد یافت؟ جواب روشن است، هیچ و پوچ؛ اصلاً حیات هستی و بشری از بین می رود و زندگی باقی نمی ماند.


این به آن معنا نیست که جهان بشری نیز مانند دو قطبی عصر شوروی سابق شود، البته جهان بشری در همه حال از متن خود دو قطبی، خود جوش است و برای همیشه تا ابد دو قطبی باقی خواهد بود، بلکه به این معنا است که دنیای بشر با پدیده های علم توحیدی متن خود ماورای اراده ی مستقیم بشریت اداره می شود و اراده ی علمای راستین دین در عصر روشنگری، هستی را با ماهیت دو بُعد متضاد روحی آن به وجود می دانند دین و زندگی را بر اساس فطرت بشری و هستی توجیه می سازند و تعریف متعادل و حقیقی می دهند.


هستی عین حیات و دین است یعنی هر ذره چیزی که متغیر است زنده است یعنی از الکترون در بر گیرنده می باشد و نیرو دارد؛ و هر چیزی که حرکت می کند جاندار است، زندگی می کند، حق و حقوقی دارد و هدفدار می باشد؛ و زندگی بشر تحرک و فعالیتی ارادی است برای زندگی و تکامل برای پیوستن به مبداء و آخرت برای پاسخگویی به آنچه که ارادی به خطا و بقا فعالیت کرده است. ارادی بودن انسان دلیل بر پاسخگو بودن آن در دنیا و آخرت است. اراده یعنی عملی از روی تشخیص و تصمیم انتخاب شده ای که مستلزم پاسخگویی است.


اما در رابطه با دین، وقتی پیامبر اسلام در آخرین خطبه خویش در حجة الوداع تأکید می فرماید: { ای مردان، با زنان خویش به نیکی رفتار نمایید و با ایشان مهربان باشید؛ چرا که آن‌ها شریک شده و یاری‌ کنندگان شما در دین ( و زندگی و تکامل ) هستند.} یعنی اینکه زن از جایگاه کرامت انسانی برتری برخوردار است؛ بجای اینکه زن را جزء مال جبری طبیعت حساب کرد، بر اساس عشق و تفاهم متقابل به اختیار زندگی در تبعیت از دین و قواعد طبیعت هستی حساب آورد و از طرفی نیز از ویژگی تربیت مادری زن، به مدارای بیشتری با ایشان لازم و سفارش است که خانواده و زندگی با گرمی فرهنگ مهر و گذشت رو به تکامل تجلّی و تداوم محکم بیابد.


در جایی نیز که سفارش می شود زن خود را پوشش دهد به این معنا نیست که خود را در زیر پوشش پنهان بدارد، بلکه بر این پایه و اساس است که مبنای کرامت برتری نوع انسانی خود را مناسب و پسندیده محفوظ بدارد و به فعالیت های اجتماعی و سیاسی خود با معیارهای حقیقی و حقوقی بپردازد بگونه ای که تأثیرگذاری و تأثیرپذیری بر اساس دانش و استعداد متقابل با شاخص های ارزشی انجام بپذیرد و حقوق انسانی وی پایمال نشود.


همه ی زنان و مردان نسبت به یکدیگر محرم اجتماعی اند و فعالیت اجتماعی دارند و ناچارند که رو در روی هم قرار بگیرند که بدعت کاذب بر خلاف طبیعت هستی پدید نیاید و جامعه سیر نزول اخلاق پیدا نکند و حقارت، بدبینی و جدایی نسبت به هم پیدا نشود، در عوض شجاعت و دلاوری در خودسازی تقویت بیابد. اما زن و شوهر نسبت به هم محرم زندگی و اختیار به تکامل خویش می باشند که بر اساس الگوهای پیش فرض خود زندگی مشترک را بر اساس وفاداری، پایداری و فرهنگ اجتماعی و قانون مدنی جامعه می سازند.


فرهنگ های غنی اجتماعی، خود شرایط بهتری را فراهم هستند و بعضاً خود به بهترین شکل، شئونات اجتماعی و فرهنگی را مراعات می کنند. چادر فرهنگ ایرانی است، اما شانتاژ تأکید مکرر آن به رعایت حجاب تند از رسانه های عمومی و بین المللی که محل ارائه ی سیاست های پیش رو و پیشرو است به چیزی جز نفرت و واکنش پنهان و نتیجه ی معکوس به ارمغان و تشدید نبوده است و پدیده ی تحجر و غوغاسالاری، افزون بر حماقت و بدبینی به صلاح کشور و جامعه تمام نشده است.


اگر بدنبال حلال و عرفانیت باشیم، البته نسبی است و مطلق آن مساوی با قطع حیات خود آدمی است که کسی را خبری از آن نیست؛ و اگر دنبال حرام و نفسانیت باشیم، زندگی تماماً فساد و آلودگی است که چیزی جز درد و شکنجه نیست. دنبال حقیقت باید بود اما با عدالت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، تا بتوان زندگی را با محسوس حق، حلال و حرام با کمترین نادانی و خطا ساخت و تکامل داد؛ و اگر هم دنبال سیاست و هنر باشیم معیارها با حق و جوانمردی سنجید و پیش برد که راست، درست و موفق خواهد بود و هیچ شکستی در پی نخواهد داشت.


دین و ملیّت اگر بدون دانش حقیقی متحجرانه تعبیر شود افکار متحرک آدمی به تندروی بیراهه سوق می یابد که اساس تنش ها و ناهنجاری های اجتماعی را دامن می زند و زندگی به برگهای پاییز تیز زودرس مانند خواهد شد که با میوه های نارسیده در خاکریزها دفن می شوند. رژیم فاشیسم آلمان هیتلری و آپارتاید آفریقای جنوبی و نظام دینی تفتیش عقاید قرون وسطایی اروپا نمونه هایی از این نوع تفکرات مخربند که دوام نیافتند و در پیدایی دوباره ی امثال آنها باز دوام نخواهند یافت.


حقیقت این است که هیچ احدی حق صدور حکم مرگ کسی را ندارد مگر در نهایت دفاع در برابر آنچه که تهدید جدّی می شود؛ برای اینکه اولاً- مرگ از آن اختیار خالق یگانه است که هستی را خلق نمود و زندگی بخشید، بگونه ای که آدمی در بیراهه چنان متنبه شود که خود را بیابد و شعور را به زندگی خاکی متجلّی بسازد. دوماً- ترس و مرگ می تواند آدمی را به تسلیم و پذیرش اوامر متظاهر سازد اما ناشی از رعب و وحشت است هرگز موجب عبرت، هدایت و رستگاری نبوده و نخواهد بود و چیزی جز نفرت درو نخواهد شد. سوماً- تنبیه و مؤخذه عدالتی است که اگر بجا و حق و به درستی و راستی در جان و روح خاطی، جاری و روان شود بیدار و بی ریا به راهی سازد که عطرش در جامعه فراگیر می شود.


حقیقت این است که هیچ موجودی پدیده ی هستی را به خودی خود پیدا نمی داند و دلیلی به آفرینش خود به خود هستی ندارد و حقیقت وجود خدا را رد نمی کند، مگر روح وجودی که از بی ارادگی و خصلت ها و روحیات متنوع، خدا را بر نمی تابد. این آدمی به استدلال های علمی و آگاهی و فراهمی شرایط نیاز دارد که کنش های حقیقی روحی خود را باز یابد و تحلیل کند. بنابراین اگر نادانی بی دینی است، انگ بی دینی خود نادانی و عین بی دینی است. یعنی اینکه باورهای حقیقی در دنبال سازی زندگی و سیاستهای پیشرو از راه حقیقت جویی و اقتدار مقدسات در حق پذیری نه از جبر پذیری بدست می آید.


انسان در همه حال تا آخر عمر فرصت دارد که حقیقت آدمیت و انسانیت خود را باز یابد و از هر خطای احتمالی باز گردد. بر اساس آفرینش با هیچ حق و اندیشه ای نمی شود با حکم مرگ خطاکار، فرصت بازگشت از وی گرفته شود اما باب تأدیب و مؤخذه هیچ گاه بسته نیست و زمانی مؤثر است که دانش آن با پدیده ی شرایط روحی و جسمی هر فرد مطابقت راست و درست و مستقیم داشته باشد.


اصولاً اتهام بی دینی واژه مبهمی است از ساخته و پرداخته کسانی در طول تاریخ بوده است که به اصطلاح، حق یا ناحق ضرورتهای مقتضی را توجیه ساخته باشند و به تدریج با گذشت زمان، حکم مرگ ابهام بی دینی بطور سنتی وارد فقه و دین شده است. حکومت فقهی در اصل حکومت سیاسی پیامبر اسلام نمی گنجید برای اینکه دین منشاء حق به هدایت و تغییر علمی اندیشه و زندگی منحط و متحجر مردم از سوی پیامبر اسلام بود و فقه اساس تقلید ارادی و معنادار پیروان آنحضرت و تأکیدات قرآن دال بر روان مردم در پایداری مقدسات زندگی می باشد، نه اساس حاکمیت جبری فقه و میزان ارزیابی و تفکیک قرار دادن آن از سوی مثلاً شخص یا جناح مغرض و تندروی که به بیزاری از دین و زندگی بی انجامد.


روحانیون افراطی نظام و نهاد انقلاب فرهنگی از ابتدای انقلاب بجای اینکه مصرّ احکام و حدّ بر اساس حکم حکومتی و انحصار قدرت و سیاست و صدور انقلاب از بند تحجر به تحریک دنیا بر علیه خود و ارزش ها می بودند، مبلّغ و نشر مطبوع در معارف دینی، اخلاقی و فضایل گذشت و حق و عدالت بر اساس اعتدال و روشن بینی در جایگاه اصلی متبادر سیاسی و فرهنگی خود می شدند و مرجعیت دینی و دکترین سیاسی و مدیریت جامعه را با فرکانسهای هوشی تأثیرپذیر رشد می دادند آنوقت می دیدند که رونق دانش فرهنگی، دینی و علمی جامعه و کشور و پیشرفت در عرصه های بین المللی بهتر و حقیقی تر انجام می یافت و هزینه های سرسام آور هدر نمی رفت، صرف امورات خیریه و پیشرفت زندگی می شد و مطمئناً ایران در جهان از جایگاه تأثیرگذار مؤثرتری در فرهنگ و هنر جهانی و صلح و امنیت بین المللی و جهانی پیدا می کرد و پیشرفت انرژی هسته ای روند طبیعی خود را بدون شبهه و ابهام، ادامه می یافت و آثار سوئی بجا نمی گذاشت.


اما متأسفانه استراتژی جاه طلبی و غرور باند تبهکار در طول عمر انقلاب با چهره های متفاوت خود، یکی با نرم زبانی خود و دیگری با تیغ دین، همه مرزهای اخلاقی و انسانی را شکست و از تمامیت خواهی بدبینی را به اوج بی رحمی رساند و از انرژی هسته ای در افشاگری موردهای سلسله ای از آن در غوغاسالاری سوء به عمل آورد و چرخه ی پیشرفت و حیاتی آتیه ی کشور را در مخاطره ی جدّی وحشتناکی قرار داد.


پیامبر اسلام هرگز حکومت فقه تأسیس نداد بلکه مؤسس حکومت سیاسی بود که امنتر و مؤثرتر روح اسلام را متوالی بر جامعه ای بشری جاری ساخت و اندیشه ی متحجرانه و روش زندگی مردم را تغییر و فطرت بشری را به دین اسلام بیدار و اسلام را از فطرت بشری زنده نمود. راز حیات اسلام و بطور کلی دین در همین نکته نهفته است که از فطرت بشری و هستی بیان شد و تأثیر پذیرفت که آدمی در ملیّت و دین خود بیش از آنکه مسلمان زاده باشد، مسلمان شده باشد تا توانسته باشد تشخیص داشته باشد و بر اساس تشخیص زندگی ساخته باشد که آن زندگی خود ساخته و حقیقی خواهد بود، راست و درست و بی غش با ستارگان امید و راهنمایان شب در خواهد آمیخت و زیبایی حزن و اندوه در غریبی جان خواهد بخشید.


فقه در صدر اسلام موردی تأثیر پذیر از کردار و رفتار پیامبر(ص) و ائمه معصومین (ع) و پیشوایان دینی جامعه بود و بر اساس فرهنگ سازی و قابلیت روح الگوپذیری جامعه شکل گرفت و فراگیر شد. روالی که می بایست ادامه می یافت ولی با بلوغ و نبوغ عرفان و توسعه و گسترش وسیع آن در صدر اسلام، هوش مدهوش عرفان شد و سنت بیشتر در واقع از باب تقلید از عرفان به تدریج به شکل متحجر در دستور قرار گرفت و رواج یافت.


عرفان موردی نه تأثیر گذار عینی به عمل است و نه تأثیر پذیر کامل از آن در عمل، بلکه تنها به روح و جان آدمی مربوط می شود که از دل و نگاه های وسیع و عمیق در فراهمی از شرایط روحی و روانی محیط و درونی خویش خیز بر می دارد و آدمی را به آن دور دورهای دنیای ربّانی و معنویات سیر و پرواز می دهد. عرفان اگر نه از شکوفایی از عمق وجودی به صعود بلندی های معرفت ربانی، بلکه از روی تقلید حرکات ظاهری عرفا در دستور قرار گرفته باشد خلاف اسلام و دین عمل شده است و حکم به اطاعت محض با تیغ و شمشیر محک زده می شود و نتیجه معکوس می دهد و مردم از دین و حکومت منزجر و متنفر می شوند.


آیا ندیدند طبیعت بشری چگونه مدام در برابر جبر و افراط هر چند عرفانی آن و یا از جبر و تفریط، منقلب و دگرگون می شود و به واکنش متعارف سوق می یابد که می تواند عواقب ناهنجار در پی داشته باشد؟ تنش ها هر شکل که باشد فقط در نقطه ای حقیقی می تواند قرار و آرام بیابد که بین افراط و تفریط تعریف متعدل و ظریفی ارائه شود که آن راست و درست است، اما از کارنامه ی عملی و تفکر قدرت خودکامگان چنین امری همیشه بعید بوده است. چه بسا، در طول سی سال ایدئولوژی های تندروی انقلاب مشاهده می شود که بخش اعظم مردم جامعه از استعدادهای حکومتی حذف شدند و آنانکه در خط حاکمیت جناح تندرو نبودند یا از حق زندگی محروم شدند و یا در شرایط سخت بصورت سیاسی و مصلحتی زندگی جدا بافته ای یافتند که دین و عدالت به شکل متحجرانه و دموکراسی دروغ با رنگ صدور انقلاب نمایش شد.


اصل این بود که از ابتدای انقلاب، هدف ها در اندیشه و عمل به دور از تحجر از ماهیت های حقیقی گرفته می شد که فراهمی شرایط آن متأسفانه از تنگ نظری افراطیون و تقدیر روزگار، میسر نبود. اما دین صراحتاً تندروی های یکجانبه نگری را نکوهیده است. و اصولاً تکروی با هیچ هنری همخوانی ندارد؛ ولی اندیشه و خرد در همه حال، حاضر و تنها راهنمای قابل اعتماد بوده است که انسان و جامعه از تاریکی ها و فراز و نشیب های تند و تیز سالم به مقصد عبور بیابد.


نتیجه اینکه به ملت و دین و به فرهنگ و هنر غنی جامعه ی ایران باستان خیانت شده است بگونه ای که متأسفانه اکنون نیرویی مشاهده و یافت نمی شود که آنچه که به عنوان ارزشهای دینی و ملی و فرهنگی و هنری از دست رفته است باز آفریند مگر اینکه یک معجزه عظیمی رخ بدهد.


دین برنامه ای متعدل خداوند در نهاد هستی و فطرت و غریزه ی بشری با ماهیتی مقدس است که آبیاری زندگی انسان در باب سلامت روحی و تقویت هوش و استعدادهای تحصیلی بشریت می باشد. دانش رشد فرهنگ دین و هنر نقش آفرین آن در یک جامعه از کردار و رفتار محققین و پیشوایان حقیقی دین و فرهنگ و رهبران سیاسی جامعه در جایگاه ویژه ی خود به راه می افتد و در مدار نسیم روحبخش در موقعیت و زمان لازم بر فطرت بشری پذیرنده انتقال و شکوفه می زند.


دین عین سیاست است اما در جایگاه اصل برتر خودش و هرگز ملیّت را رد نمی کند؛ برای اینکه ملیّت از ماهیت خاکی انسان است که از آن تغذیه شده و تعلقات و وابستگی های روحی و ژنتیکی به آن دارد. یعنی اینکه دین از دید سیاسی از اصول هدایت و رهبریت حقیقی و سیاسی خود، در وضعیت نامطبوع از زمان واکنش لازم را نشان می دهد و با شرایط استعداد روحی و روانی فراگیر و همگانی، موقعیت فکری و سیاسی نامطلوب را دگرگون و حقوق ملی و فرهنگ قومی را محفوظ و شمع اندیشه ی حق و حقیقت را روشن نگاه می دارد.


عصر حاضر عصر بالقوه ی تکنیک و هوشمندی است؛ عصری است که باوجودی که هستی و ماهیت هستی و ادراکات ذهنی را دانش پژوهان در می نوردد، مشکلات زندگی جوامع بشری بیش از پیش پیچیده و نگران کننده شده است. برای اینکه دانش در حوزه ی تحقیق و پژوهش در پیشرفت تا حدودی روند انحرافی افسار گسیخته ای را در پیش گرفته است که حیات بشری را بیش ار سلاح هسته ای در آینده ای دور و نزدیک تحدید می کند. دانش همچنان می تازد؛ اما توجه ندارند که از قاعده ی دو بُعد متضاد هستی نباید خارج شد و در قوانین ابعادی حیات طبیعت هستی طوری از جمله با شبیه سازی نباید دخالت کرد که به تغییر ماهیت ابعاد و قواعد طبیعی زیست و ولد بیانجامد و از گسترش دامنه ی آن فاجعه ی خاموش زیستی و بشری فراتر از فجایع هسته ای در آینده منجر بشود.


از سویی نیز جای هیچ شک و شبهه باقی نیست که تحجر هیچ جایگاهی در استعدادهای بالقوه ی بشری ندارد و نمی تواند کاربردی در روح عقلمندی و اندیشه های بر حقّ جاری جامعه ی بشری داشته باشد. برای اینکه انسان از فطرت و غریزه ی فعال برخوردار است که می تواند هر آنچه را که می بیند و می شنود با استعدادهای فعال درون خویش بسنجد و به یک جریان پذیرنده و یا رد کننده برسد و بر این اساس طبعاً، انسان سالم میانه ی خوبی با تحمیل و زود باوری و انحراف ندارد و به هر شکل ممکن با اعتقاد به مقدسات و تکامل در برابر هر اندیشه ای که به تحجر بیانجامد نسبی مقابله می کند.


البته هیچکس نمی پذیرد که جامعه محترم روحانیت از سیاست دور باشد. چرا که روحانیت جدا از جامعه بشری نیست و حق مسلم هر انسانی است که اساس تجارب ذهنی و هوش خود را در سیاست و مباحث علمی و دینی جامعه محک بزند. اصولاٌ هر انسان روحانی بطور عادی و فراگیر در حیطه سیاست و تخصص پیش رو می تواند ابتکار و مهارت خود را بدون احتساب وجاهت روحانی خود نشان بدهد؛ به این معنا که سیاست و قدرت در انحصار یکعده یا قشر خاص نمی تواند اساس حقوقی و حقیقی داشته باشد. طبعاً به این خاطر که از دین و از شخص، استبداد تولید نشود و دین گریزی و زندگی گریزی و سرگردانی جمعی در جامعه بوجود نیاید.


استبداد حکومتی پدیده ای جبر و شومی است که بخش اعظم تاریخ به آن اختصاص یاقته است. حاکمان این نوع حکومتهای وقت، از حرص قدرت طلبی بیشتر یکسویه و جهات منفی کنش داشتند و همیشه دیگران و حتی نزدیکان خود را بی رحمانه قربانی منفعت طلبی و شخص خود می ساختند. نقش آفرینان کسانی بودند بیشتر قدرت طلب و جسور با تدبیرهای فریبکارانه به چیزی جز توسعه قدرت خویش نمی اندیشیدند. در واقع فاقد اندیشه های حقیقی برای تکامل و پیشرفت برای رستگاری جوامع بشری و در نهایت فاقد تفکر تحکیم حقیقی قدرت حکومتی خود بودند. روی این اساس تئوری عمل آنان به تاریکی ها و فراز و نشسیب تند و تیزی می افتاد که نهایتاً به سقوط قدرت آنان می انجامید.


تمامیّت خواهان در سوء مدیریت و بهره مندی نا شایست از دین و دموکراسی دروغ در مکان آن قدرت طلبان مستبد تاریح قرار گرفته اند که همه چیز و همه کس را قربانی ظنّ و خیال و خود خواهی های خود می سازند و به تبعیّت از پیشینیان، مصمم به همان راه می روند که آن دور گذشتگان رفته اند. وقتی آدمی به حقیقت ها اندیشه نکند به انسانیت قدم برنمی دارد چگونه می تواند خود و خدا و نوع دوستی را شناخت یافته باشد و در باطن بر خلاف حق و حقیقت خود را مدعی علاقه مندی به قلدری و ستم بداند، مگر اینکه از ذات خراب و ویرانگر متولد شده باشد که ممکن نیابد خود را به راستی و درستی وفق بسازد، به ریا و خود نمایی تن می دهد.


خداوند یکتا از نیستی، هستی را از دو بُعد متضاد هدفدار تا به نیستی، بدون نقص با پیش بینی های کامل آفرید و شعور از دو بُعد متضاد هستی معنا یافت و هر آنچه که در هستی قرار یافت از شعور پدید آمد و انسان از تکامل هستی خلق و بواسطه ی تولید اندیشه ی برتر متکامل ترین موجود برای تکامل شعور و هستی و در عین حال در بکار گیری اندیشه ی غلط پست ترین موجود هستی شناخته شد.


خداوند متعال انسان را در هدفداری هستی، اندیشه دار خلق نمود که خود و جامعه و هستی را به آینده بهتر از گذشته سوق بدهد، در واقع عمری که مقدر است تکامل یافته به انجام برساند و موجب رشد انسانیّت و تکامل هستی گردد. طبیعت بگونه ای اندیشه ای تدبیر است که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند، چه به مکتب رفته باشند و چه نرفته باشند با گذشت زمان از نیاز، به دانش ها و پدیده های روشنتری می رسند و در اندیشه و هوش، تکامل می یابند و بطور نسبی علایق و سلیقه ها و سیستم های نوین را برای زندگی و تشکیل حکومت های بهتر، ارائه و بروز می دهند. برای اینکه زمان فقط حرکت رو به جلو دارد و ظرفیت سیستم های حکومتی در اصل بر اساس اندیشه های حقیقی و نیازهای علمی زمان ساخته و پرداخته می شود که در همه حال نسبت به گذشته کاملتر و با نفوذتر و به آینده ناقص تر و ضعیف تر جلوه می یابد.


این قانون طبیعت حیات و هستی است و هیچ راه گریزی از آن نیست. دولتمردان، این تئورسین های مجری توسعه و پیشرفت هوش و استعدادهای تحصیلی جوامع بشری به زندگی اجتماعی بهتر و متعالی تر در همه حال محکومند به این که یا تسلیم زمان شوند برای بهتری اندیشه کنند و یا خود را از زمان منزوی بسازند . درجا بزنند و به پیشینیان باز گردند. خارج از این دو راهی نیست. اما قدر مسلم از مجموع ملت در دنباله رو رهبران حقیقی دین و سیاست، متن جامعه هیچ کس نمی پذیرد که از سوی قدرت و حاکمیتی مستبد اصل سیاست حقیقی نادیده گرفته شود و جامعه در عقبه به پریشانی و منش انزوای اجتماعی در منطقه ای از جهان برسد.


هر برنامه کاری از فرایند اصلی و اهمیتی برخوردار است که نمود کاملتر کلی آن، قانون اساسی هر جامعه ای می باشد که زائیده ی اندیشه های حقیقی جامعه بوده باشد. تا وقتی که قانون اساسی تکامل یافته ای حقیقی به جامعه ارائه نشود نمی توان حکومت حقیقی برقرار ساخت و مدعی جهان بینی و پیشرفت و تکامل جامعه شد.


انسانها عوض می شوند و باطن ناشناخته ای دارند و با توجه به تجارب تاریخی سلسله حکومت ها در برابر ملتهای خود قابل اعتماد نمی باشند. ولی قانون اساسی یک جامعه که حقیقی تدوین شده باشد نه تنها در اصل خود هرگز تغییر نمی یابد بلکه در جهات زمان با سرعت تکامل هستی مطلوب آن پیش می رود.


بدون شک سیاستهای حقیقی مبتنی بر قوانین جاری و حقیقی، استعدادهای بالقوه ای را در تئوریهای حق و حقیقت فراهم می سازد که با استدلال های علمی و اعتماد نفس بالایی به موفقیتهای حقیقی پی در پی می انجامد. هیچ پدیده ی فکری بی هیچ حق و مستدلی و بی هیچ اندیشه ی حقیقی پبش نمی رود و چیزی جز تبهکاری و زیانبار نخواهد بود.


هیچ بشری نمی تواند متکبر خود محوری باشد مگر اینکه به بیمار روحی مبتلا باشد خیر و صلاح دیگران را بر نتابد. تا انسان نحواهد راهنما و خیرخواه دیگران باشد نمی تواند به درستی خیرخواه و راهنمای خود باشد. دانایی پدیده ای از استعدادهای بالقوه بشری برای توانایی و صعود به آینده ای بهتر و برتر، فرا روی بشر قرار گرفته است که آدم باشد و از خود انسان بسازد و طبیعت را ارزش و تکامل بدهد.


دولتمردان اگر چه بخواهند قوی باشند و به جامعه خود ببالند، چاره ای ندارند جز اینکه راه آدمیت و انسانیت، راه حقیقت و همرازگرایی و آینده باوری را پیش گرفته باشند. حکومت جمهوری اسلامی بر اساس واقعیت های حقوقی و حقیقی محیط جامعه شکل می گیرد و هیچگونه ارتباط مستقیمی با حکومت فقهی و جبری آن ندارد بلکه بدین معنا است که اکثر مردمان جامعه تحت پوشش قومیت های ایرانی ومذاهب اسلامی خود، مسلمان هستند و با فرهنگ دینی و ملّی ایرانی خود زندگی می کنند و همچون مردمان دیگر سرزمین ها پیرو پیشوایان دینی و رهبران سیاسی جامعه خود می باشند.


تمام آحاد ملت، جمهوری اسلامی را مظهر تداوم یکپارچگی و همدلی دینی و ملی طول باستان ایران می داند و قوانین اصولی و اتحاد بخش آن را مقدس می شمارد و احترام می گذارد. این واقعیت انکار ناپذیر ایرانی و جوامع بشری است که هیچ حق و حقوق حقیقی هیچ یک از افراد جوامع بشری و قومیّتها را نمی توان کتمان و دور ساخت. چه دلیلی می تواند وجود داشته باشد که جمهوری اسلامی ایران مظهر بلند آوازه ای از گذشتگان خود در فرهنگ صلح و دوستی باشد و نخواهد یا نتواند به اندیشه جهش فکری جامعه ایرانی و تحول بنیادین و پیرو تحقق ایده باستانی صلح و امنیت جامعه جهانی خود نباشد!؟


صلح و امنیت جهانی بهار هستی است که هرگز از راه نرسید و امروز دورتر است، دورتر از همیشه، از دهه های پیش، از صده های پیش، از هزاره های پیش، از هر زمان دیگر دورتر است، همیشه دورتر و دورتر و امروز از همیشه دورتر و ناامن تر است.


از اینکه دنیا و هستی بر دو بُعد متضاد روحی پبچبده شده است در تنش های بین این دو بُعد در نهاد بشری با وجود انبیاء صلح و دین، انسانیّت بیشتر مغلوب حیوانیّت است.


صلح و امنیت حقیقی جهانی اگر چه تا به امروز دورتر و دورتر شده و محقق نشده است ولی تحقق حقیقی آن با فرهنگ انسانیت که دینداری طبیعت است چیز غیرممکنی نیست. بلکه تحقق کمال مطلق آن غیرممکن و مهال است بواسطه اینکه دنیا و هستی در دو ستون دو بُعد متضاد خود استوار است و هر چیز رو به تکامل دارد و هر چیز کمال مطلق آن در انتهای هستی به نیستی اطلاق می یابد که ریشه و پیوندی در مبداء هستی دارد.


اما در لا به لای اندیشه ها و تلاش ها و انقلاب ها اگر چه انقلاب اسلامی 57 ایران بی نام خمینی شناخته شده نیست ولی تبحّر وتحّول اصیل آن در جهت حق و عدل و توسعه استعدادهای مفید حقیقی و حقوق بشر بی نام ملت ایران شناخته شده نخواهد شد. ملت کهن ایران همیشه پیشگام تحقق آن آرمان و ایده باستانی خود بوده است و تمام همت فکری و اراده انسانی و عملی خود را بکار بسته، می بندد و خواهد بست تا جایی که بیشترین و حقیقی ترین کمک را به صلح و امنیت جهان بشری و هستی کرده باشد.


بنی آدم اعضای یک پیکرند                       که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار                    دگر عضو ها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی                       نشاید که نامت نهند آدمی


صلح طلبی و عدالت گستری همیشه و در طول تاریخ کهن ایران پیشه و راه ایرانی بوده است و خواهد بود، این راه بی انقطاع حتی یک لحظه هر ایرانی در تاریخ باستان پر شکوه و عظمت انسانی خود است. ملت طبعاً می خواهد استعداد بالقوه خود را با آرمانگرایی های اصولی در پیشرفت و ترقی جوامع بشری بکار ببندد و این خط اصیل آدمیّت و بشریّت روشن و بیدار از هدفداری آفرینش کل هستی است و نمی شود حرکت آن و هستی را برای همیشه متوقف ساخت. چه اگر اینطور می بود علم و دانش تمدن بشری به حدی که اکنون مشاهده است نمی رسید و بشریت به همان صورت ابتدای خلقت خویش بدون اندیشه و پیشرفت، بصورت وحشی و غارنشینی زندگی می کرد.


اکنون دانش فراگیر و پیشرفت سهل تر است آیا تحقق یک جمهوری اسلامی مقتدر و مردمی تا آنجا که قدرت اول باشد و یا ابرقدرتی چون آمریکا، بطور جداگانه و مستقل می تواند بدون نیازمندی به دیگر کشورهای مختلف به حیات ابدی خود ادامه بدهد؟

آیا دولتمردان یک کشور ابرقدرت می توانند بی تفاوت به حق و حقوق جوامع بشری خارج از مرزهای خود و یا با استعمار دیگر کشورهای جهان سوم برای ملت خویش امنیت و آرامش و زندگی نو و استقلال دایمی و پایدار بیافریند؟


بدون شک جواب منفی است. برای اینکه از یکطرف هر کشوری هر چقدر قدرت داشته باشد و توانمند باشد باز نیازمند غیر خود برای تکامل است. برای اینکه تکامل محدودیت ندارد و کمال مطلق غیرقابل دسترسی و واقعیت آن انتهای هستی به نیستی است جایی که هستی از نیستی برای آغازی متفاوت به مبدأ رسیده باشد. از طرف دیگر جهان از آن بشریت و موجوداتی است که در آن زنده اند و حق زندگی دارند، انسان های حقیقی هستند که بر اساس شعور و توانی های حقیقی و نسبی خود به واقعیتهای عملی پیش می روند و حمایت می یابند که قواعد هستی بهم نخورد و حیات هستی به گمراهی و مخاطره نیفتد.


جهان بشری به عنوان دارای فکر و اندیشه برتر به چه چیزی نیاز دارد که بتواند بر اساس قواعد هستی و طبیعت آن پیش برود و هستی را بدون مخاطره آمیز به تکامل و جستجو برساند جز مکتبی که دو بُعد هستی را متعادل تعریف داده باشد که آن توحیدی است نظر و اندیشه را در هر زمان قانع و سیراب می کند؟

آنچه بیشتر موجب نا امنی و به تشنج کشیده شدن جهان بشری و عدم تحقق صلح و امنیت جهانی شده است عملاً بینش تک بعدی نگری بر جهان هستی از یکسو و پیشرفت دانش تکنولوژی های مخرب بشری از سوی دیگر موجب گردیده است که جهان بینی توحیدی به درستی حقیقت آن ارائه نشود و زمینه بی اعتمادی کشورهای جهان سوم و قدرتمند و افزایش تنش های بین المللی و بعضاً تصویب قوانین ضد قواعد طبیعت هستی و آفرینش آن و فساد اجتماعی بیش از پیش فراهم شود.


اما فراهمی شرایط بهتر و متعدل از بطن جوامع بشری و ذات هستی برغم ظهور مکاتب تک بعدی، بصورت دو وجهی، دو محوری، دو بعدی، دو رنگی و بطور کلی دو اصلی هستند که خود در واکنش ها زائیده فروع مختلف می باشند که در نتیجه ی تنش ها به تأمل و تعادل در اصول و فروع و به حقیقت می رسد و خط امنیت فردی و اجتماعی و صلح و امنیت جهانی را نسبی و متعدل تحقق می دهد. انسان بواسطه اندیشه حقیقی نسبی خود می تواند و می خواهد برای هستی عدالت گستر باشد و جامعه منظمی بیافریند و دامنه حیات را گسترده تر و اصیل تر بسازد. انسان هوشمند است و می تواند بر اساس استعداد های انسانی، کنش های مرتفع و لازم را بیافریند. اصولاً اساس خلقت انسان بر این امر نهاده شده است که بر اساس اعتدال و عدالتمندی هستی پیش برود که همان عبادت حقیقی روی به خدا گفته شده است که بالاترین و ارزشمنترین ایده ئولوژی حیات هستی بر زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی بشریت است.

طبیعت هستی کامل است و اگر در جایی دنیای بشری از عدالت تهی باشد طبعاً متقابل آن را از بطن خود در جایی دیگر تربیت خواهد ساخت و جایی که افراط باشد متقابلاً تفریط پیدا خواهد شد و بر عکس، با اندک توجه به پدیدیده های سیاسی، طبیعی و جغرافیایی این امر کاملاً بر همه مشهود است. اتحادیه ی اروپا را بنگرید که چگونه به همدیگر نزدیکتر و نزدیکتر می شود در حالی که تقریباً همزمان در جوار آن، بلوک شرق یعنی اتحاد جماهیر شوروی سابق که چگونه از هم پاشید. چه تضمینی وجود دارد که اروپای متحد دوباره از هم نپاشد و اتحاد شوروی سابق بصورت دیگر نمایان نشود جز با پایداری ارزش های متعالی و اساسی انسانی که آدمیت می تواند عشق به همزیستی و نوع دوستی و تکامل طبیعت هستی را بیش از پیش در دلها بکارد و شکوفه دهد.


آنچه که پدیده ی انقلاب اسلامی 57 ایران را اتفاق داد، فراهمی شرایط محیط و طبیعت بشری در طول سالیان دراز بوده است. پدیده ای که باید اتفاق می افتاد و هیچ چیز نمی توانست مانع ظهور آن باشد. اما بدون شک هر پدیده ای با وجود جریانات مثبت و منفی آن بگونه ای بخشی از تکامل بشری و هستی را رقم می زند و موجب تحول و تکامل جامعه ای در روندی متفاوت است که از طبع هدفدار هستی از طبیعت و اراده ی بشر ساخته می شود.

انقلاب اسلامی ایران هم مجزا از این قاعده و قانون طبیعت هستی نیست. ایرادات اساسی طبعاً بسیار دارد که زمینه حرکت ها و جنبش های فنی متقابل را برای تشدید تکامل فراهم می سازد و فراهم است، به شکلی که ایرادات و تبعیض ها و دست و پا گیرها اصلاح بپذیرد و رشد اندیشه و تکامل راست و درست حقیقی انجام بیابد. در دنیا هیچ چیز از دید و نظر خداوند متعال بی حساب و کتاب نیست و پوشیده نیست. همه اسرار و رموز هستی در لای دو بُعد متضاد هستی و در آمیحتگی های آن دو اصل متضادهم و ابعاد فرعی آنها، نهفته است و بشر مدام به دنبال کشف اسرار و رموز رابطه بین دو بُعد هستی از ابعاد فرعی آن در آغاز تلاش خود است که به حقیقت ها و واقعیت های روز افزون خود برسد و خود و هستی را آنگونه که دین خدا و هستی می خواهد تکامل بدهد و حق ندارد بر خلاف قواعد هستی عمل بنماید و یا قانون وضع کند.


بعضاً قوانین ضد طبیعت هستی از بعضی کشورها شنیده می شود که قانونی شدن خانواده ی هم جنس گرایان از جمله آنها است و چنانکه پدیده علمی آن را نتوان ارائه داد قاعدتاً این نوع قوانین باطل اعلام می شود و جامعه از عوارض دراز مدت آتی آن مصونیت می یابد و بدون شک به نوع طبیعی بهترین مورد کمک ها در سلامت و تندرستی بشریت و صلح و امنیت و جهانی خواهد بود. برای اینکه جهان بشری با رعایت حقوق طبیعت هستی و از تغذیه طبیعی و صحیح از امکانات طبیعی هستی واکسینه می شود و مصونیّت پیدا می کند. قوانین ضد طبیعت هستی علاوه بر آثار زیانبار اخلاقی و فرهنگی آن در جوامع بشری، تضاد های فکری سیاسی، دینی و اخلاقی را فراهم می سازند که علائم افزایش تنش های اجتماعی و مخاطره آمیزی صلح و امنیت جهانی است. در نتیجه نمی شود بی تفاوت از کنار آن قوانین ضد بشری گذشت و احساس مسئولیت نکرد.


ارزش و تقدس دین و ماهیت دینی به این چیزها است که جامعه با قانون اساسی برنامه منظمی اداره شود و انسان بتواند خداوند هستی را به یقین در همه حال حاضر و ناظر افکار و رفتارهای خود ببیند و مراقب حق، عدالت و حقوق طبیعت هستی باشد. اما سؤال این است که مدعیان حکومت دینی در این امر چقدر موفق بوده اند؟


فرهنگ هایی با مبانی اخلاقی، ادبی و هنری زندگی فردی و اجتماعی از دانایی ها و پندها و اندرزهای فطری و عقلانی در طول زمان شکل گرفته است که گنجینه های بی حد و حساب ملیّت و قومیّت های کهن دیرین ایران باستان می باشد که سرشار از امید، پایندگی و پویندگی است و دین و دینداری در بطن فرهنگ ایران باستان قرار دارد و نمی شود اصل دین را بعد از پیامبر اسلام با زور و تحجر بدعت آورد بلکه باید با دانش روز از فطرت بشری برای ذهن ها پویا ساخت تا با اندیشه و خرد مبتنی بر علم و منطق توانسته باشند تغییرات اساسی را مقدس آمیز بپذیرند که فرهنگ هایی انسانی و همزیستی، غنی تر و پر بارتر شوند. وقتی که دین در فطرت بشر و ذات هستی قرار دارد اگر تمامی جن و آدم جمع شوند با هیچ دانشی نمی توانند دین را از فطرت آدمی و هستی جدا بسازند و یا انبیاء و خدا را نهی بکنند مگر در مستی و ناراستی برنتابند.


چیزی که دین را مشکل ساخته است عدم روحیات توانایی تعریف فطری و متوازن نبودن آن با حق در ذهن و اندیشه ی بشر است که دین شوریده و نامتعادل جلوه می یابد. حق و حقداری اگر از اندیشه به عمل آید، دین جلوه می یابد و جایی که دین نیست اندیشه ی حق نیست و آن اندیشه توحیدی نیست؛ این قانون دین طبیعت هستی است. هیچ چیز و هیچ دانشی در هیچ زمان نمی تواند مانع از رخداد طبیعت هستی گردد. آنچه که از زبان انسان جاری شود اگر با عقل و شعور و دانش بشری همراه باشد بدون شکّ از دو حالت خارج نیست، یا در طول زمان گذشته اتفاق افتاده است و یا در آینده ای دور و نزدیک اتفاق خواهد افتاد.






با ارج نهادن بر قواعد هستی، زندگی راست و درست ساخته می شود. این ملت فرهنگی و آرمانخواه ایرانی دینی را با حقانیت های حقیقی و حقوقی باید بر کشتی عمر صحیح، سوار و هدایت ساخت که فقط با همّت خود ملت و دکترین جامعه میّسر است. ملتی که می خواهد تن به ذلّت ندهد باید راست و درست باشد، قطعاً پیروز است و افتخار جوامع بشری خواهد بود. دشمنی با دنیا دشمنی با خود است و ریشه در خودکامگی و استبداد دارد و نمی شود به سرنوشت دنیا بی تفاوت بود. عدالت و استحکام یک نظام و زندگی جامعه با عدالت و هماهنگی دنیا می تواند صورت بگیرد و اعتمادها با عینیت حقیقی و راست و درست متقابل جلب می شود و این با تعقیب مکتب توحیدی و حقیقی امکان پذیر است.