۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

دو یار دبستانی

بسمه تعالی
دو یار دبستانی، یکی در مسند خودسری در اسارت بار از خود خدا می سازد، دیگری توسری در وزارت یار کودتا را یک بام دو هوا هدایت و رهبری می کند؛ در این میان تنها چیزی که اهمیّت نداشته و در هاشیه مانده و قربانی است اصل حق اندیشی، دین و خود ملت است که گرفتار زد و بند قدرتهای داخلی و بین المللی گردیده است.
سیاستمداری که هر دو طرف بازی سیاسی شطرنج را بازی می کند روشن است حرکت پسِ هر حرکت را خود تعیین کننده است که نه تنها افتخاری از آن بازی برای بازیگر نیست بلکه جنایت است که در واقع به میل خود به موفقیت کاذب دست می زند که به اصطلاح باخت را تجربه نکند.
قدرت سایه با بازی دوطرفه ی خود در شطرنج، خود را منتقد ساخته است و چهره استبداد را وارونه نشان می دهد. چون خوب می داند که در عصر هوشمندی، استبداد پذیرفته شدنی نیست. ترفندی همیشگی آن است که با جسارت آسوده خیالی، ملت را به ژست واهی متوجه و مشغول می سازد و به غوغاسالاری می پردازد.
اینجانب یکبار برای همیشه به ملت هشدار می دهم آرمانهای ملی و ارزش های دینی جامعه ایران باستان معرض تهاجمات بی وقفه خودخواهی های هاشمی و باند مخوف جنایی ایشان است. چهره ظاهری ایشان چهره باطنی وی نیست بلکه ظاهر او از این است که در امن باشد و در صورت ضرورت با قربانی کردن دیگران خود را به مسند صدارت برساند و عنوان منجی به جامعه تحمیل کند.
حمله ی جریانات سازمان یافته با هدایت هاشمی به رهبری و استقلال تمامیت ارضی کشور و نهی دین و ملیت ایرانی است که هوشمندی ملت را در بیداری و هدایت جنبش سبز به اهداف متعالی ملی و مذهبی می طلبد.
جنبش حقیقی سبز ملت به هیچ نامی شناخته شده نمی شود مگر به نام میررستم فاخری. این جنبش ثمره بازی ناجوانمردانه هاشمی در طول بیست سال با اینجانب بوده است که متفکر تمامیت خواه باشد و بدون منتقد حقیقی در جامعه به گمانه زنی و گستره انجماد فکری خود بپردازد. ثمره دفاعیات و حقانیتهای این مدت طولانی اینجانب بوده است که استبداد سایه را مانع پیشروی ساخته است و اکنون خسته است ملت را به خشونت و ارعاب تهدید می کند. اما یقیناً دیوانگی و خشونت نمی تواند موفقیت مداومی به ارمغان بیاورد.
تصمیمات جنایتکارانه اخیر حاکمیت در به دزدیدن من از یک سو  و به جلو انداختن آقای موسوی به عنوان رهبر اصلاحات ار سوی دیگر نشان داد که نمی شود به صلح حاکمیت اعتماد کرد. صلح و اتحادی که حاکمیت به دنبال آن است برای مصالح شخصی خود و حفظ کل نظام در چنگ خودش است در حالی که دو ماه است که حقوق ماهانه ام آنطور که در سایت وزارت معلوم است به هیچ بهانه و نشانی قطع شده است که تحت فشار قرار گیرم آن وقت این چه صلحی است جز دنباله روی همان تفکرات غلط سلطه گری خویش. صلحی که قدرت سایه با زور بخواهد همان جنگ است و هیچ فرقی باهم ندارند.
اگر حاکمیت راست و درست دنبال صلح و پیشرفت است و حقیقتاً صلح و اتحاد حقیقی را در جامعه می خواهد همه یغما رفته را باز گرداند و زمینه انتخابات دموکراتیک آزاد در تحقق جمهوری اسلامی حقیقی را به آرامی فراهم بسازد.
وقتی که آقای هاشمی از یک سو بی ربط  با مسئولیتهای خود چهار کاندیدا را کافی می داند و آنان را نماینده همه گروه ها معرفی می کند و از سوی دیگر به دنبال اعتراضات مردمی به نتیجه انتخابات در نامه خود به رهبری اتهامات احمدی نژاد را به رهبری پاس می دهد که از واقعیت پنهان جریان خود، مجوز و فرمان عبور احمدی نژاد از رهبری را به ایشان صادر می کند و با تظاهر حمایت خود از رهبری ایشان را تنها عامل وحدت ملی می خواند و خود را از هر اتهامی مبرا نشان می دهد. 
اما چهره واقعی و باطنی آقای هاشمی وقتی بهتر نمایان می شود که اخیراً در تناقض از جایگاه مسئولیتهای خود دل به دریا می زند و برای گل آلودتر کردن فضای سیاسی جامعه در مشهد مقدس سپاه و بسیج را زیرکانه عامل وقایع دلخراش جامعه معرفی می کند.
ایشان در واقع تنها کسی است که در همه حال از تز وجود و عدم وجود احمدی نژاد سود استراژیک دارد و به عنوان مرد بحران کنترل و هدایت جریانات را عهده دار است که دایره حاکمیت خود به جامعه وسعت نیابد.
اما اینکه آقای هاشمی این مرد به اصطلاح بحران چرا نمی تواند از استراژیکهای خود بهره مندی بیابد و نمی تواند خود را در رأس امور کشور جا بیاندازد ضعف و مداوم مکانیزم اتوماتیک فکری غرورآفرین ایشان درگستره پدیده های فکری خود از یکسو و مکانیزم اخلاقی خیر خواهانه اینجانب از سوی دیگر است که شکستهای پی در پی در سوء استفاده از این مکانیزم اخلاقی تنها مانعی در رسیدن به اهداف ایشان می باشد. اما آقای هاشمی و نزدیکان و باند گسترده در ستون های پرقدرت نظام ایشان نمی خواهند بپذیرند که پیروزی فکر وی زمانی تحقق می یابد که راست و درست به حقیقت خود باز گشته باشد که تا بتواند اراده ای منسجم حق و درست را پیدا کند. آقای هاشمی باید از ابتدا می دانست که زور و قلدری امری دیرین شکسته خورده ای است که در تظاهر و بیرق ولایت نمی تواند زیاد دوام داشته باشد.
ایشان اگر واقعاً از ابتدا سوء نیتی نداشت بعد از دو دوره جمهوریت خود هرگز خود را کاندیدای ریاست جمهوری نمی کردد و هرگز خود را مرد بحران معرفی نمی ساخت و مسئولیت چندین نهاد مهم حکومتی را عهده دار نمی شد و تنها به امامت جمعه تهران بسنده می کرد و راهنمایی های لازم را صراحتاً و عملاً بیان می داشت که بسیار خوب و پسندیده بود.
استبداد حکومتی پدیده ای جبر و شومی است که بخش اعظم تاریخ به آن اختصاص یاقته است که حاکمان این نوع حکومتهای وقت، از حرص قدرت طلبی بیشتر در جهات منفی کنش داشته اند و همیشه دیگران حتی نزدیکان خود را بی رحمانه قربانی منافع طلبی شخصی خود ساخته اند.
نقش آفرینان کسانی بودند بیشتر قدرت طلب و جسور با تدبیرهای فریبکارانه به چیزی جز توسعه قدرت خویش نمی اندیشیدند. در حقیقت فاقد اندیشه های حقیقی برای تکامل و پیشرفت برای رستگاری جوامع بشری و در نهایت فاقد تفکر تحکیم حقیقی قدرت حکومت خود بودند. روی این اساس تئوری عمل آنان به تاریکی ها و فراز و نشسیب های تند و تیزی می افتاد که نهایتاً به سقوط قدرت آنان می انجامید.
دولتمردان ما تا کی می توانند چنان باشند و به قلدری و خوی استبداد خود  بپردازند. دامنه خشونتها اکنون در سیاستهای حاکمیت جامعه ما از حق و حقیقت عبور کرده حاکمیت بر اساس خودخواهی و دغل بازیها ظلم و جنایت را به اوج خود رسانده است؛ با قلدری و بی رحمی  تمام جنبش های خودجوش مردمی را بی سر و سامان ساخته اند که زمینه قدرت رسیدن خویش را فراهم ساخته باشند که به بی کفایتی های گذشته خویش پوشش دهند.
آزادی خواهی و حق طلبی را به سوژه ای برای حاکمیت و تقویت قدرت جبار خویش تبدیل ساخته اند که مشغله های ذهنیات غلط خود را دامنگیر می سازند. این وضعیتی است که اگر روال آن همچنان ادامه بیابد و جنبش های فراگیر مردمی به اتحاد آگاهانه و حقیقی در رهبری نرسند ملت لای بحرانهای ناهنجار در سکوت موهوم له و نابود خواهند شد.
البته اتحادی که از بیرق آقای هاشمی و باند ایشان صورت گرفته باشد در اصل موضوع تغییر وتحقق دموکراتیک جمهوری اسلامی چیزی و نتیجه ای به واقع حقیقی حاصل نخواهد شد و ابتکارات ایشان با تفکرات دیرینه اش با رابطه ای تنگاتنگ ادامه خواهد یافت. 
اصل این بود که هدف ها در اندیشه و عمل دولتمردان به دور از تحجر از ماهیت های حقیقی گرفته می شد. آنوقت اندیشه و کار بالاترین و ارزشمندترین ماهیت و عبادت آنان می گشت؛ می توانستند از درون خود منوّر بسازند و برای خود و جامعه روشنی بدهند اما بی کفایت و مغرض بودند و نکردند.
اندیشه و خرد تنها راهنمای قابل اعتماد انسان برای خود و جامعه است که انسان و جامعه را از تاریکی ها و فراز و نشیب های تند و تیز عبور می دهد و سالم به مقصد می رساند. وقتی که آدمی به حقیقت اندیشه نکند به انسانیت قدم برنمی دارد چگونه می تواند خود و خدا را شناس یافته باشد و در باطن خود خلاف حق و حقیقت مدعی علاقه مندی به قلدری و ستم بداند، مگر اینکه از ذات خراب و ویرانگر متولد شده باشد که ممکن نیابد خود را به راستی و درستی متحوّل بسازد به ریا و خود نمایی تن می دهد.
خداوند انسان را اندیشه دار ساخت که خود و جامعه را به آینده بهتر از گذشته سوق بدهد، در حقیقت عمری را که مقدر است تکامل یافته به انجام برساند و موجب رشد انسانیت و تکامل گردد.
اما این کودتا خطای استراژیک هاشمی بود که می رود به گورستان تاریخ بپیوندد و محرم را متوجه آدرس خود کند. زیرا جنبش سبز ایده و عهدی است از سوی ملت عظیم و آگاه که با خود بسته است حق جو و حق اندیش باشد؛ ملتی که می خواهد خود را در اندیشه و عمل به جلو بزند و عقب ماندگی ها و کاستی ها را جبران و به حقیقت ها و فضیلت های انسانی پا نهد و جامعه ای عاری از دیکتاتوری بسازد.
طبیعت بگونه ای اندیشه ای تدبیر است که انسان ها چه بخواهند و چه نخواهند و چه به مکتب رفته باشند و چه نرفته باشند با گذشت زمان از نیاز، به دانشها و پدیده های روشنتری می رسند و تکامل می یابند و علایق وسلیقه ها و سیستم های نوینی را برای زندگی و تشکیل حکومت ها ارائه و بروز می دهند. زمان فقط حرکت رو به جلو دارد و ظرفیت سیستم های حکومتی در اصل بر اساس اندیشه های حقیقی و نیازهای علمی زمان ساخته می شود که در همه حال نسبت به گذشته کاملتر و به آینده ضعیف تر و ناقص تر جلوه می یابد.
این قانون طبیعت حیات است و گریزی از آن نیست. انسانها خصوصاً حاکمان به عنوان تئورسین های اصلی پیش برنده بشریت در همه حال و در همه وقت محکومند به این که یا تسلیم زمان شوند برای بهتری اندیشه کنند و یا خود را از زمان منزوی بسازند درجا بزنند و به پیشینیان باز گردند. خارج از این دو راهی نیست. اما قدر مسلم است که در مجموعیت ملت و دکترین متن جامعه بر هیچ کس پذیرفته نمی شود که از سوی قدرت و حاکمیتی مستبد اصل سیاست حقیقی نادیده گرفته شود و در عقبه به پریشانی و منش انزوای اجتماعی در منطقه ای از جهان برسد. روی همین اساس است که آقای هاشمی خود را با از میان برداشتن موانع از راه عبور خود به تظاهر چنین روزهایی آماده کرده است.
هر برنامه کاری از فرایند اصلی و اهمیتی برخوردار است که نمود کامل تر کلی آن، قانون اساسی هر جامعه ای می باشد که زائیده ی اندیشه های حقیقی جامعه بوده باشد. تا وقتی که قانون اساسی تکامل یافته ای حقیقی به جامعه ارائه نشود نمی توان حکومت حقیقی برقرار ساخت و مدعی جهان بینی و پیشرفت و تکامل جامعه شد. انسانها عوض می شوند و یا باطن ناشناخته ای دارند ولی قانون اساسی یک جامعه که حقیقی تدوین شده باشد نه تنها در اصل خود هرگز تغییر نمی یابد بلکه در جهت زمان و سرعت تکامل هستی آن پیش می رود.
بازی سیاسی، بطور کلی سیاستهای حقیقی در حکومت ها استعداد بالقوه ای را در تئوریهای حق و حقیقت می طلبد که سیّاس به معرفتهای حقیقی پی در پی دست بیابد تا بتواند بازی خوب و مستدلی را با اعتماد به نفس بالایی از خود ارائه بدهد. هیچ آدمی بدون استعدادهای بالقوه رو به رشد حقیقت و انسانیت فکری خود نمی تواند مسئولیت پذیر بزرگی برای جامعه ای باشد. چنین آدمی به یقین برای جامعه رانش ساز و خطرناک خواهد بود و کالبد شکافی ناهنجاری های دیرین را سرعت خواهد بخشید.http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/12/091215_si_montazeri.shtmlhttp://www.dwelle.de/dw/article/0,,5040501,00.html

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/01/090129_ir_montazari.shtml

هیچ نظری موجود نیست: